-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیر 1399 20:09
چه شبهائی که از دیوار بلند خیال بالا آمدم و به حجمِ ناباورانه ی تو در تنگنای هستی ام خیره شدم اما افسوس هیچوقت نشد تو را چنان که دلم می خواست ببینم زیبای من ! نمی دانم کدام محرم دل روزی در این حرم گفت که تو برای من هست که هستی ! برای اشکهای خاموشم ، برای دلِ همیشه تنگم ، برای سوزهای شبانه ام، و برای همه ی لحظه های پر...
-
چکامه ای به یاد پدرم که جهانش را عوض کرد
یکشنبه 25 خرداد 1399 12:14
از ازل گر چه که من بی کس و تنها بودم ای پدر رفتی و بر بی کسی ام افزودم گر چه که هستی من معنی تنهایی بود تو که بودی به خدا معنی تن ها بودم شد گذرگاهِ خزان ترجمه ی حالت من تا بدانی به چه حالی و چه حزن آلودم به عزیزی تو سوگند که از هر دو جهان من به یاد تو و با خاطره ات خوشنودم پندِ تو سمفونی ِ وحی ِ پیکبرها بود نرود لحن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خرداد 1399 11:17
هیچ جای این دنیای بی سپیده وطن من نیست هیچ جای این دنیای بی سپیده سالهاست کودک تنهائی ام را درون گهواره ی زندگانی تاب می دهم و برایش لالائی می خوانم که در دشت بی نوسانِ خواب کابوس ِکجائی اش محو شود تا روزی که مسافری بی نشان از گرد راه سر برسد و مرا سوار بر جاده هائی پر از سکوت محض به یک دنیای ناتمام ببرد دنیائی که...
-
ایها العشق !
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 20:30
ایها العشق ! در جهانی که صدای قدم خواهش کس پیدا نیست و کسی شیدا نیست که روایت کند از مستی و بی خویشی ها همه جا هست تب و گرمی ِ احرام ریا و جوابِ نه به ادراکِ «شقایق شدن» است و مسیحای دل و جان به سر ِ دار ِ تن است رهرو ِ کعبه ی تو هست یکی ایها العشق ! بیا ! پا به پای هم از این قحط سرا در گذریم بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1399 10:44
هنوز وقتی از آن وعده گاه می گذرم تو در کلاس نشستی کنار پنجره هستی خوشم به هرچه که فرداست همیشه جای تو آنجاست همیشه و هر روز میانِ من و تو راز است که از چه پنجره باز است ! دبیر، محوری از درس و فصلِ مختصات کشیده در صفحه ی لاجورد ِ تخته سیاه چنان که انگاری کشیده نقشی از آه سبیل و موی سیاهش پر از غبارِ گچ است که درس می...
-
غزل
سهشنبه 16 اردیبهشت 1399 16:29
گر چه نزنی جز به تصور پر و بالی زیباتر از آنی تو که گنجی به خیالی گاهی به حوالی ِ دلم از تو شنیدم گر چه تو نباشی به حوالی ِ حوالی! حرف ازتو قشنگست چو مستی به زمستان که هیچ نکرده نه کلاهی و نه شالی با آن که تویی لحظه به لحظه گذرِ عمر هیچ از تو ندیدم گذری سال به سالی از صبح ازل تا به شب حادثه ی حشر تو معنی عطفی و تو...
-
غزل
جمعه 5 اردیبهشت 1399 17:37
مانده منم بر زمین و قافله در پیش با من و اونیست جز که فاصله در پیش اوست به شهری که هست فاضله اما هر چه روم آن مدین ِ فاضله در پیش کوی وفا هست وجان به عینه سپردن شرط وفا نیست حرفی ازگله در پیش مانده به صبح و دلم هوای تو دارد مثل هوای نماز نافله در پیش نیست سری در من از شراب نگاهت لیک به سر مانده شورِ حاصله در پیش طبله...
-
غزل
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1399 17:17
به جز از حرف تو در شهر،سخن نشنیدم سخنی هست اگر غیر تو من نشنیدم قرَنی هاست دراین قرن اگرچه کم و بیش از اویس قرنی جز به قرَن نشنیدم قامتِ سرو اگر چه به چمن باید جُست قامت توست که از سروِ چمن نشنیدم شمه ای عطرِ حوالی ِ خیالت را من از نواحی ِ ختایی و ختن نشنیدم بهتر از عشق و هوای تو چو فرهاد شدن جان شیرین به هواداری تن...
-
غزل
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 12:33
یارب این شب چه شبی هست که در بر دارم شـــــــب قدر است اگر پا به قدَر بر دارم هر رگ و مویم از این واقعه محرم شده است به نظـــــــــر بازیِ پنهـــــان که مکرر دارم دلم انگار کـــــــــــــــه آئینه ی راز آلود است باید این آینـــــه تا صبـــــــــح مصوّر دارم خونِ دل خورده طمع کی کند ازسفره ی غیر خون و خــــــوانِِ دل...
-
قسمتی از مثنوی غربال عشق
دوشنبه 25 فروردین 1399 12:52
منطقی گر پشتِ این آب وگِل است بی گمان درخلقتِ عشق و دل است آفتابی بر جهــــــان گر ناطقی ست از فــــــروغ آفتــــاب عاشقی ست عشــــــق را بر معرفت تا ریشه است هـر رگ و هر پی ز ما اندیشه است هــــــر کناری روشنی از نور ماست بر فلک رقصی اگر ، از شور ماست خـــــود فلاطــــــن منظرِ سقراطِ ما شـــــــــد اوستــا روزنی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 فروردین 1399 14:46
دلم مثل شعله ی فانوس سوسو می کشد دلتنگِ تو هستم . چه می شود کرد ؟ همیشه فاصله ای هست فانوسِِ آویخته از ستونِ نهانخانه ی باورم را بر می دارم و از نردبان زهوار در رفته ی سردابه ی زندگی ، پائین می روم تا مثل هر روز به دالانهای درونم سرک بکشم تاریکی ژرفی ست من هستم و باورهای بی شکلی که شبیه هیچ اند مثل غروبِ سنگی و سردِ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 فروردین 1399 19:15
شبی برای دیدن تو تا اوج خودم راه آمدم تا آسمان باورهایم تا لحظه های دیر و دوری که نقش پای کسی در آنها نیست حتی به یادگار روی تنه ی آن لحظه ها اسم تو را نوشتم راستی ! اسم تو چقدر زیباست و چقدر طرح اسم تو در لوحِ اوج من تماشائی بود شاید زیاد اهمیت نداشته باشد که بگویم اسم تو مثل آشنائی ِ یک لحنِ قشنگ و دلنشین به دلم...
-
کاش اندازه ی تصورم بودی
سهشنبه 27 اسفند 1398 17:12
دنیای بی حد و مرز حسرتم پُر است از هوای تو و حرفِ هوای تو هنوز الفبای نفس کشیدن است کاش اندازه ی تصورم بودی تا تصویرت را بر بوم باورم نقش می زدم و در این قحط سال زیبایی و تماشا با قلموی نگاه نقش تماشا را حماسه ای به زیبایی ِ قامتت می کشیدم بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اسفند 1398 10:44
دیشب نزدیکهای سپیده که برای شانه زدن گیسوانت به پریشانکده ی خیالم آمدی قدم به قیمتِ جان بر داشتم که مبادا سکوتِ حبابی ِ باور ِ آمدنت محو شود پاورچین از کنار نرده های غم گرفته و دردْ رنگِ قلبم گذشتم و از سمتِ پُر ازدحام بوته های تمنا به اندازه ی خلاء ِ دلتنگی به تو نزدیک شدم انگار به سایه گاهِ حادثه ی عشق رسیده بودم...
-
تقدس
شنبه 3 اسفند 1398 13:38
به نام حضرت دوست تقدس هر چند استغراق مطلق بلکه حتی تأمل نسبی در باره ی تقدسی که در ذهنیتهاست خطری عمده از جنس بد آموزی دارد اما بی انصافی و شاید هم بی تعهدی ست که آیینه ی استنباط از تقدس ، جلایی چنانچه سزاوار این مفهوم است به خود نگیرد. بیشتر آدمها از تقدس ، درکی فیزیکی دارند و معمولاً به محض شنیدن واژه ی تقدس یاد...
-
خودشناسی مقدم بر جامعه شناسی است
سهشنبه 29 بهمن 1398 16:38
به نام حضرت عشق خودشناسی مقدم بر جامعه شناسی است مهمترین گذری که فکر و تداعی اش ذهن هر مسافر معرفتی را می گزد گذر خدا و ایمان به خداست. هرگونه معنا و تاثیر عاطفی و حسی و تعالی پذیری از این مفهوم نهایتا به اخلاق و اخلاقیات بر می گردد. اینکه کانت برای اخلاق استقلالی ذاتی قائل شده حقیقتی بلامنازع است. اخلاق چیزی هست که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 بهمن 1398 11:34
پاسخ آینه ها سنگی نیست برف و غوغای زمستان همه دلتنگی نیست همه دلدادگی و عشق، زمستان رنگ است دل هر فصلی نیز به زمستان تنگ است فصل دل بیشتر از عامه ی فصل که بهار است زمستان در اصل آنچه بخشیده به این فصل چنین ناموسی که به سر، شورِ قلم هست چو اقیانوسی سرگذشتی ست اساطیری و دقیانوسی: آن زمستانِ انالحق پیشه داشت انگار به خاک...
-
غزل
شنبه 5 بهمن 1398 19:41
باید از پا شعــــله ی آتش دلا تا سر شوم شعله از این بیشتر کن تا که خاکستر شوم در میان عاشقانت از ازل تا روز حشر عهد کردم آن چنان سوزد دلم تا سر شوم مهر گردون هم سری دارد مجرّد مثل من با وجود مهر تو من کی به او همسر شوم؟ اقرأْ بسمِ رَبّکَ روح الامین گــــر ســـر دهد الّذی عَـلَّــــــمَ بالْقـَــــــلَـم ِ را دفتر شوم...
-
و اینک منم در رسیدن به تو
دوشنبه 9 دی 1398 16:30
پس از یک شبِ شور و عشق و نیاز که بود امتدادی به سوز و گداز چنین گفت پروانه با شمع : خیز! شرابِ رسیدن به پیمانه ریز و اینک منم در رسیدن به تو قدم جان ِ من ، جاده تو در این لحظه های شکوه و پُر از رمز و راز فقط یک نفس مهلتِ آن که از جام ِ چشمت بنوشم بده و با آن نگاه قشنگت شوم عشقباز که سهل است با چشم تو بس شدن به دستِ...
-
غزل شب یلدا
پنجشنبه 21 آذر 1398 09:33
امشب شب یلداست که با ساغر خوش پای سخن و قصه ای از دلبر خوش گوییم هم از اول شب قصه ی دل قولی که به صبح آید و تا آخر خوش عمری که سیه شد به سرِ مشق و قلم امشب گذرد بی قلم و دفتر خوش از سلسله ای بوی خوشی نشنیدیم جز سلسله ی زلف که از عنبر خوش اسماءِ خدا هیچ یکی اصغر نیست هر اسم خدا با صفتِ اکبر خوش سرّ دلِ ما در دل ما...
-
بر سنگ مزارم
سهشنبه 19 آذر 1398 18:08
رهگذر ! بی درنگ از سر ِ این وادی ِ خاموش گذر که در این خلوتِ بی رنگِ سکوت تهی از رنگ دلی مانده ز رنگینی ِ عشقی مبهوت غربتِ این دلزار غنچه غنچه به فراسوی سفر تا باز است بی درنگی اینجا تا ابد یک راز استبهرام باعزت
-
غم بی مهری آنان که دلم می سوزند
پنجشنبه 14 آذر 1398 09:45
غم ِ بی مهری ِ آنان که دلم می سوزند آنچنان است که خون بر جگرم می دوزند با ددآهنگ چه گویم سخن از زخمه ی عشق؟ که هماهنگ نشد لغلغه با نغمه ی عشق هی بپرسند آنیمای تو کیست! فرض اگر قحطی ِ دانستن و دانائی هست به خدا اینهمه نیست! ......... تیشه ی «بی تو سرودن» دستم از سر دلتنگی می تراشم سنگی جوهرش : خون دلم سوز: قلم شاید این...
-
گل افسانه ی من !
جمعه 8 آذر 1398 18:20
گلِ افسانه ی من ! از چه داری غم گلزار و چمن؟ دست تقدیر تو را در دل من کاشته است در کویرِ غربت که به جای شن داغ دردش انباشته است می دانم که تو از بی چمنی غمگینی آنچنان دلخونی که در اطراف خیال بر دلت شوق چمن می کند سنگینی قصه سازِ من و تو ای گلِ افسانه ی من! به یقین می داند قصه ی غصّه ی تو ، حال و هوای دلِ من روز کوچم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مهر 1398 21:06
عجیب است هستی ِ تو در من ریشه دارد اما باور کن برای آدمهائی که تو نیستند پاپوش نمی دوزم انگار تو برای من هست که هستی عجیب است این روزها از خلوت کردن با خودم می ترسم تنها صدای ضربان خلوتهایم تو هستی عجیب است من ، تو هستم بهرام باعزت
-
جای پای دل
یکشنبه 17 شهریور 1398 10:07
یکی از ساده ترین و عمومی ترین و سهل الوصولترین برهانهایی که برای اثبات خدا اقامه شده برهان نظم است که دانشمندان زیادی هم در جهت تایید و هم در جهت تکذیب و انتقاد از ان حرفها زده اند. برهان نظم مدعی است که انسان با تامل در نظم طبیعت و هستی بدون استناد به هیچ برهان استعلایی دیگری می تواند به خدا پی ببرد و این واقعیتی...
-
غزل
پنجشنبه 14 شهریور 1398 18:20
چگونه بگذرم از یاد تو به آسانی چگونه بگذرم ازجان که تو خودِ جانی تو لحظه لحظه خیال ِ گرانی و اما به من خیال خودت بیشتر کن ارزانی تو همچو زر به ترازو و زور در بازو که دارد هر که تو را دارد اینی و آنی خبر ندارد هر آنکس که از مقام دلم بگو که در تو شود او مقیم ِ ایمانی به هر چه می نگرم جز تو را نمی بینم ندانم هرچه تو یا...
-
غزل
چهارشنبه 6 شهریور 1398 20:33
به من قفس شدی ای فاصله به فرسنگی هم ای زمانه ی پُر از هزار و یکرنگی برای ماهی زنده به شوق آب زلال یکی ست مردن و مردابهای خرچنگی به جز سراب چه باشد خیال دیدن تو به جاده ی سر و ته گم به کام دلتنگی به حالِ آینه ی طاقچه نشین ِ خیال چه فرق بین غبارست و پاره ی سنگی گسست زخمه ی رفتن چوبرگ از شاخه شنیده می شود از برنگشتن...
-
غزل
چهارشنبه 5 تیر 1398 18:39
بیا که آیه ی جان را تلاوتی بکنیم به جان شنیدن و گفتن حلاوتی بکنیم در این زمانه ی بی جان بیا که جانان را به این بهانه که جانست دعوتی بکنیم به باغ عشق و به باران قطره های نظر بیا شکوفه طلب از طراوتی بکنیم اگر که فاصله افتاده بین دل با ما در این میانه بیا تا قضاوتی بکنیم هوار کردن دل را و دل سپردن را هوای تازه به جان ِ...
-
غزل
سهشنبه 4 تیر 1398 16:56
به پیش پای خیالت چراغ می گیرم تو را ز سایه ی تو من سراغ می گیرم سراغ پرپری ام را به دست خاطره ها همیشه بهمن و دی من ز باغ می گیرم ز بلبلان خبری بد شنیده می داند چرا خبر ز مریدان زاغ می گیرم حضور لاله در این عامیانه موسم را نشانه ی دل خاصان و داغ می گیرم در این مسامحه ی قار قار و ارزشها گمان مکن پیِ درسِ کلاغ می گیرم...
-
غزل
دوشنبه 3 تیر 1398 19:31
قسم خورده ام تا به روزی که آیی کنار دل من غزل ها سرایم برای تو ای خوشگل من! سیاووشم و راهِ سوگندِ آتش گرفتم نه سودابه که ذاتِ پروانگی مشکل من به دیگ محبت هر آن کس که جوشیده بینی نبینی در آن دیگ و در او به جز قل قل ِ من ز درس ازل تا به دانشگهِ روز محشر همه عاشقانند شاگردِ یک محفل من اگر ایمن از جاده ی عشق ،مجنون گذشته...