چه شبهائی که از دیوار بلند خیال بالا آمدم
و به حجمِ ناباورانه ی تو
در تنگنای هستی ام خیره شدم
اما افسوس هیچوقت نشد
تو را چنان که دلم می خواست ببینم
زیبای من !
نمی دانم کدام محرم دل
روزی در این حرم گفت
که تو برای من هست که هستی !
برای اشکهای خاموشم ،
برای دلِ همیشه تنگم ،
برای سوزهای شبانه ام،
و برای همه ی لحظه های پر تب و تابِ عُمرم
که تنها تو را شنیدند
و باز می اندیشم
که شاید دیگر هیچوقت این مجال را پیدا نکنم
پس مثل همیشه به ضربانهای قلبم گوش می کنم
تا در این لحظه های پر تب و تاب
دوباره تو را بشنوم
بهرام باعزت