هر وقت که پنجره ی خواهشم
به دنیای زیبای چشمهای تو باز می شود
بر ساقه ی یک محوِ معاد رنگِ سرشار از زندگی
پیچکی می شوم
که ریشه اش در وسعت بهشت جا دارد
چند وقتی است
که هوس کرده ام
از پشت پنجره ی خواهشم
از دنیای چشمهای تو
تکه خورشیدی بردارم
و سرگذشت تاریک جهان را
با برهنه ترین روشنی
لباسی از تحویل بپوشانم
«بهرام باعزت»