ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

تنها دلم خواست که بنویسم و فقط همین

می دانم با معلول آغاز کردنِ سخن، عطفی بی معطوف به نظر خواهد رسید اما تنها دلم خواست بنویسم و فقط همین. بعضی مورد و مولودِ نادر و کاملا استثنایی در حالات دردناکیِ آدمی اتفاق می افتد که بیشتر به اجتماع ضدّین شباهت دارد . حالت و موقعیتی  که خودت را در عین آنکه می شناسی اما نمی شناسی . به تن و جسمت رنگی از دل می زنی . ظاهرت را با باطنت هماغوش می بینی . کاش می شد و می تو.انستم برای حداقل خوانندگان عزیزم بگویم که این بیت از مولانا را سطرِ آخرِ حرفِ دلم بخوانند:

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا     بگویم     شرح    درد      اشتیاق

وقتی همه ی عمرت را مثل فرزند مریم ، مجرد از تعلقات سپری کنی نمای زندگی ات جز شرح افسانه ای نمی  نماید. نگاهت را نخواهند فهمید چه برسد به چشمت که همواره ملبس به آبِ بی فلسفه ای است که اینبار به رغم مدعیان قدیم حتی غماز هم نیست.

و چشم چیست ؟

اگر نیست

برای بستن

تا من

در تو چشم بگشایم

بین معرفت و جنون هیچگاه ترک اولِی نکرده ام و مطمئنا هرگز اینکار را نخواهم کرد. بنابراین باز مثل ماشینی برنامه ریزی شده ترجیح می دهم اشتقاقی از خواسته ی استاد ازلی باشم که طوطی وار در پس ِ آیینه نگهم داشته و گفتنی ام که تنها دلم خواست بنویسم و فقط همین:

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن  شب   قدر که این تازه   براتم   دادند

شب قدر به زعم بسیاری در میان شب های ماه رمضان مستور و منظور است. در چنین شبی آدمی می تواند به واسطه ی تعطیل شواغل و علایق دنیوی به مقام جریده بودن دست بیابد چنانچه حافظ فرماید:جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

اما شب قدر در منظر و مشرب عشق و عرفان یک موقعیت حالی است و نه زمانی . حتی به اندازه ای این مفهوم یک موقعیت حالی ست که که اگر در نیمه ی روز هم دست دهد برای عاشق شب قدر تلقی می شود.

بعضی واژه ها در بسترهای مختلف مفاهیم ویژه ای دارند که بالاخص در ساحت معرفت و عرفان ، بسته به آستانه ی انقطاع از وجود و استعداد تجرید در عاشق و سالک ، این مفاهیم متغیرتر ظهور و بروز دارند. بیت دیگری که در متن غزل 183 مثبوت است چنین تغیری را عینیت بخشیده است :

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق   بودم   و  اینها    به  زکاتم دادند

کلمه ی مستحق در این بیت به معنای داشتن استحقاق نیست بلکه به جای « نیاز داشتن» استفاده شده است. چنین حالتی موجب توجه حضرت جانان است. یعنی وقتی عاشق خودش را از همه ی دارایی های خُرد و کلان تهی و از نیاز و عطش پر ببیند مورد توجه جانانش قرار می گیرد. معادله ی ساده ای هم هست که توجه محبوبی غنی بر عاشقی فقیر و نیازمند طبیعی است و دور از ذهن نمی نماید.که او بی نیاز و کریم است و عاشق فقیر و محتاج.

                                              

                                                                                                                                                    بهرام باعزت

به نام حضرت عشق


این فرصت و وقت را جهت نگارش پستی جدید به مصداق این بیت از حضرت مولانا :

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق

نیست فردا گفتن از شرط طریق

و نیز به حکم  این بیت از حضرت حافظ که :

وقت  را غنیمت  دان  هر  قدر  که   بتوانی

حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

مغتنم می شمارم ضمن اینکه  خود وقت از مفاهیم و اصطلاحات مهم عرفانی است که از جنس حال و مقام است.  وقت ، نوعی «بی‌وقتی» و رها شدن از سیطره ی زمان و مکان است. وقت ظرف شهود و مشاهده ی عارف است مصداق جام جهان نما. وقت یعنی حال وارده بر دل سالک.

هجویری در کشف المحجوب می گوید: وقت آن است که انسان  بوسیله ی آن از ماضی و مستقبل فارغ شود، چنانکه واردی از حق در دل او بنشیند. وارد شدن آنات و لحظه ها به دل عاشق سالک  ، معرفت او را نسبت به خود و هستی افزایش می دهد.

هر وقت معرفت انسان از خود و هستی بیشتر شود آگاهی او از فقر خودش بیشتر می شود و این آگاهی باعث می شود او وجود خود را فقیر و علایق خودش را حقیر ببیند و طبعا از مشعوف و مغلوب شدن به فقیر و حقیر شرم می کند و نهایتا محبوس و محدود به تعلقات نمی گردد. از طرفی انسان عاشق  متناسب با حذف خود و حیات ظاهری به اخذ غیرِ خود و حیات باطنی  موفق می شود و بتدریج جان جسمی را تضعیف و جان علوی را تقویت می کند یعنی از حیات حدودی کاسته و به حیات ودودی می افزاید. ودود یعنی کثیر الحب (بسیار دوست دارنده) و این یعنی آدم عاشق در این مرتبه ، تک تک ذرات هستی را دوست می دارد و این افزایشِ دوست داشتن ،  مساوی با افزایش معرفت یا همان خبر است که  مجدداً  با افزایش جان تناسب دارد :

جان    نباشد جز   خبر  در   آزمون

هر که را افزون خبر جانش فزون   (مولوی)

و افزایش جان  موجب افزایش  طلب و طمع و تمنا در انسان عاشق می شود که با افزایش ناله و زاری متناسب است  چنانچه حافظ می گوید:

بنال   بلبل  اگر  با   منت   سر  یاری ست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری ست

و اما :

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو   چو   بیرون رود   فرشته  در آید

دل خلوتخانه ی انسان عاشق است  و مبادی و ابتدای  خلوت ،خلوت به جسد است . یعنی انقطاع از خلق و دنیا .  در این خلوت بدون انقطاع از دنیا ارتباط با معنا حاصل نمی شود. اما کمال خلوت در خلوت به خرد است. در این مرتبه از خلوت ، عاشق ضمن اختلاط با خلق و دنیا با خدا و معنا هم ارتباط دارد. در این خلوت ، دنیا قدرت آن را ندارد که در ارتباط با معنا مزاحمت ایجاد بکند. سعدی در این خصوص بیت زیبایی دارد:

هرگز   وجود حاضر  و غایب شنیده ای

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

مولانا هم اشاره ی زیبایی به این مرتبه از خلوت  دارد:

اینکه  گویند اولیا  در  کُه  روند

تا   ز چشم مردمان پنهان  شوند

پیش خلق ایشان فرازِ  صد کُهند

پای خود  بر چرخ هفتم می نهند

پس دل که موسوم و موصوف به این خلوت است به فرض ارتباط با دنیا از مزاحمت دنیا محفوظ است. بنابراین تا زمانی که غیر حق در دل مزاحمتی برای حق ایجاد نکرده دل همان دل است در غیر این صورت دل اگر نسخ هم نشود حتما مسخ خواهد شد.

با این سابقه و ذائقه در توضیح دل آورده اند که حقیقت دل از این عالم نیست و دل در این عالم غریب افتاده است و آن گوشت پاره ظاهر وی است و پادشاه جمله ی تن دل است و تمام اعضای تن لشکر  وی اند و معرفت خدای تعالی  و مشاهدت آن حضرت جزو صفت دل است. از این بابت است که حکیم نظامی حیات حقیقی و انسانی را منسوب و مربوط به عالم دل می داند  :

زنده به جان خود همه حیوان بود

زنده  به دل باش که جان آن  بود

امیدوارم با راهیابی به عالم دل و اسقاط تعلقات ، به استهلاک در عشق معرفت یابیم.


                                                                            بهرام باعزت