ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

کاش اندازه ی تصورم بودی

دنیای بی حد و مرز حسرتم

  پُر است  از هوای تو

و حرفِ هوای تو

هنوز الفبای نفس کشیدن است

کاش اندازه ی تصورم بودی

تا تصویرت را بر بوم  باورم نقش می زدم

و در این  قحط سال  زیبایی و تماشا

 با قلموی نگاه

نقش  تماشا را

حماسه ای به زیبایی ِ قامتت می کشیدم


بهرام باعزت


 

دیشب نزدیکهای سپیده

که برای شانه زدن گیسوانت

به پریشانکده ی خیالم آمدی

قدم به قیمتِ جان بر داشتم

که مبادا  سکوتِ حبابی ِ باور ِ آمدنت

محو شود

پاورچین

از کنار نرده های غم گرفته و دردْ رنگِ  قلبم گذشتم

و از سمتِ پُر ازدحام بوته های تمنا

به اندازه ی خلاء ِ دلتنگی

به تو نزدیک شدم

انگار به سایه گاهِ حادثه ی عشق رسیده بودم

شقایق های حاشیه ی نرده ها

نسبتشان را

با تبسم های سردم نجوا کردند

دویدم تا تو

به اندازه ی قرن ها فاصله و دوری

دویدم تا لادن های منصوری

تا لاله زار ِ سرخی که مکتبِ نوین ِ سراندازی ست

تا حریم شعله و باد

تا رستنگاهی از هیچ !

که رد پای زمان در زمینش نبود

پای خواهشم که ایستادم

روی شانه ام دستی !

و در قابِ نگاهم عکس تو

اشک شوق در چشمانم

وآغوشم بوی تو را می داد !


بهرام باعزت



تقدس

به نام حضرت دوست

تقدس

هر چند استغراق مطلق بلکه حتی تأمل نسبی در باره ی تقدسی که در ذهنیتهاست خطری عمده از جنس بد آموزی دارد اما بی انصافی و شاید هم بی تعهدی ست که آیینه ی استنباط از تقدس ، جلایی چنانچه سزاوار این مفهوم است به خود نگیرد.

بیشتر آدمها از تقدس ، درکی فیزیکی دارند و معمولاً به محض شنیدن واژه ی تقدس یاد اماکن یا آدمهایی  می افتند که آبشخوری از دین و شرع دارند و با عقیده های دینی و مذهبی در هم آمیخته اند. مسجد و امام زاده و مقبره های انسانهای دینی و مکانهایی کوچک که در آنها همیشه شمع روشن است و از نیاز و حاجت حرف می زنند. یا آدمهایی که به نحوی منسوب به این اماکن هستند. سابقه ی اینگونه کاربرد از تقدس ، انگار طولانی ست و می شود گفت طول و عرضی از یک  سابقه ی سیطره ای و  حساب شده و سنجیده دارد. ایراد کار اینجاست که ذهن بشر ، خدا را که نهایتاً تقدس، ابعد ساده ای از هویت اوست محدود به زمان یا مکانی خاص کرده است. اکثر مردم آدمهایی که زمانی خاص زندگی کرده اند و منسوب به ایدئولوژی خاصی بوده اند را مقدس می شمرند. کسانی هم هستند که برای افرادی که اهالی مکانی خاص  با ایدئولوژی خاص بوده اند تقدس قائلند. حتی در این میان ، تعداد کسانی که تقدس برای آدمهایی که لباسی خاص می پوشند یا می پوشیده اند قائل هستند کم نیستند.

تا کنون از هواداران تجدد تا طرفداران سنت ، فکر نکنم کسی باشد که منکر راستی و راستی آزمایی محک باشد. محک ، شکل خاصی از یک قضاوت راستین است چنانچه حافظ هم به نیکویی به این امر اشاره دارد:

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن

کس عیار  زر خالص نشناسد  چو   محک

برای هر امری یا برای قضاوت در هر امر معینی محکی معین وجود دارد. برای همین هم در قدیم در امر زرشناسی محکی که وجود داشته سنگ زر بوده است . از همین رو در لغتنامه یکی از  معانی محک ، سنگ زر است. البته در اغلب موارد ، محک می تواند متنوع و متعدد باشد. چنانچه «تجربه»  یک محک همه شمول است. حافظ نکته سنجانه به محک تجربه اشاره کرده است:

خوش بود   گر محک تجربه آید  به  میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

در امر تقدس نیز محک تجربه کارگر است. در این خصوص یکی از ابزار مورد نظر ، «بی ریایی»  است. گاهی تاثیر تبلیغ و تقلید چنان است که تجربه که یکی از شفاف ترین لوازم محک است نادیده گرفته می شود. آنچه از آسیب شناسی  بر می آید این است که ظهور اسطوره های ملی و  عمدتاً دینی  دسترسی به محک تجربه را ناکام گذاشته است. دقیقا نمی شود حدس زد که چرا ذهنیت همیشه  بر عقلانیت غالب آمده اما آنچه از منظر روانشناسی تحلیلی منظره ای بر تأمل می نمایاند این است که انسانها از میان هفت توی خود که عبارتند از 1- خود فیزیکی 2- خود جنسیتی 3- خود اجتماعی 4- خود معنوی 5- خود تاریک 6- خود آرمانی 7- خود واقعی ، اکثراً دوست دارند که در خود آرمانی اشان حضور داشته باشند. اسطوره ها به لحاظی تصویر خود آرمانی انسانها در آینه ی این منزل از خودشان هستند. یعنی مردم برای این اسطوره درست می کنند که آرزویشان  در رابطه با خود آرمانی اشان را تحقق ببخشند و لذت و خوشی و شادی از ظهور خود آرمانی را با این عمل احساس کنند. آنچه چنین فرایندی را سهل الوصول می کند این است که هفتمین منزل از خود آدمها که خود واقعی آنهاست تنها با خودشناسی به ظهور می رسد که متاسفانه  هیچگاه کوشش های فرهنگی و مدنی تا به حال در جامعه های تلقین و تقلید  زده در این جهت نبوده است. همیشه یکی درونم  هست که از من می پرسد تا طلوع چنین فجری چقدر راه است. بقول سپهری عزیز: و شبی از شب ها / مردی از من پرسید / تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟!

می خواهم کلیدی را رو نمایی کنم که به ساختمان تقدس تعلق دارد. در جاده ی تقدس چنان باید رهسپار شد که ناگهانی و بی برنامه ریزی قبلی باشد. همان که شاه نعمت الله ولی هم آن را نمایانده است:

ره چنان رو که رهروان رفتند

راه رفتند   و   ناگهان    رفتند

تامل زیادی نمی طلبد که بفهمیم ناگهان روندگان و آنهایی که پشت به عرف و سنت ، راهی ِ جاده ی سرنوشت می شوند چه کسانی هستند. مگر به غیر از عاشق و به غیر از معشوق ، کسی دیگر هم مناسبتی با این روند دارد؟ برای همین است که عاشق مقدس است . معشوق مقدس است. عشق مقدس ترین پدیده هاست. عاشق و معشوق برای چه مقدسند؟ خود عشق اصلاً چرا مقدس است؟

در سوالهایی از این دست، نوعی پیچیدگی و مخالفت و موافقتِ قیاس ایجاد می شود.  مخالفت و موافقت با چه ؟ پاسخ این سوال را انگار فروغی بسطامی با اشاره ای زیبا داده است:

کیفیت نگاه  تو از جام خوشتر است

لعل لبت ز باده ی گلفام خوشتر است

یعنی عشق با شراب قابل قیاس است. شراب مستی می آورد و عشق نوعی از مستی ست. در مستی چه فلسفه ای حاکم است که پرده از روی تقدس بر می دارد؟ مگر جز این نیست که مستی همان راستی ست. مستی و راستی ورد زبان اهالی دل و محافل و حلقه ها ی رندان معرفت پیشه است.  راستی یعنی بی ریایی. همان که قبلا در باره اش حرف زدیم و گفتیم که یکی از ابزارهای  محک برای عیار تقدس است. ممکن است عجیب به نظر برسد  که ابزار «بی ریایی» عوض اینکه در اماکن متبرکه و مکانهای دینی و مذهبی کاربرد داشته باشد چرا سر از جایی در آورده که سخن از شراب و مستی ست؟ برای اینکه همیشه خلاف آمد عادتها به سعادت منتهی می شوند:

آنچه خلاف آمد عادت بود

قافله   سالار سعادت   بود   «نظامی»

یا:

از خلاف آمد عادت بطلب کام  که  من

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم  «حافظ»

این خطای فاهمه که بیشتر مردم ، تقدس را همواره  در ایدئولوژی  و زیرمجموعه های عقیدتی آن  بالاخص از نوع  دینی اش جستجو می کنند کیمیاگری تقدس را با شکست مواجه کرده است. ایدئولوژی در اکثر مواقع نوعی اندیشه ی انحرافیِ کاذب و غیرواقعی است. جایی که ایدئولوژی یک نظام فکری کم و بیش آگاهانه ‌است  تنها در حد ایدئولوژی نظری نمود دارد و جایی که ایدئولوژی رسانه ی  کمابیش ناآگاهانه ی رفتارهای مرسوم عرف و سنت است  آن چیزی ست که در عمل خود را نشان می دهد. یعنی ایدئولوژی عملی. بنابراین روی چنین طنابی راه رفتن ، عین این است که حقیقت را به کشتن بدهیم. اصولا «بی ریایی» که ابزار محک برای تقدس است وقتی با مکانهای مذهبی تعامل پیدا می کند حالت کفه ی ترازوی این سنجش ، محکوم کننده و خط بطلان زننده بر بی ریایی چنین اماکنی است. چرا که آدمهایی که راهی چنین مکانهایی اند کوله بارشان ناخواسته یا خواسته با ریاکاری تداخل پیدا می کند. حتی کسانی که لباسهایی خاص می پوشند که می شود تحت لباس مذهبی از آن نام برد به چنین سوء ظنی دچارند. در واقع این سوال در ذهن ایجاد می شود که واقعا یک انسان درستکار و رستگار و به اصطلاح مقدس چه لزومی دارد به مسجد یا کلیسا یا کنشت برود؟! چه ضرورتی وجود دارد که لباسی خاص بپوشد؟!  آیا او می خواهد با این عمل بگوید من مقدسم؟ که اگر چنین است جز ریاکاری نیست! و اگر می خواهد در این مکانها به عبادت بپردازد تا تقدس کسب کند که همه جا محل عبادت می تواند باشد و چه بهتر که برای یک آدم مقدس ، چنین مکانی مخفی و به دور از چشم دیگران باشد تا ریاکاری در حد صفر تقلیل پیدا بکند. در مقابل ، آنهایی که به میخانه و خرابات می روند محک «بی ریایی» در موردشان شاخصه ای متعالی دارد زیرا چنین افرادی یقینا برای ریا به چنان جاهایی نمی روند بلکه پنجره ی بی ریایی در مورد ایشان چنان بزرگ و بزرگ نماست که چوب حراج به آبرو و نام و ناموسشان زده و در معرض دید هر چشم و فکرِ فرصت جویی برای ننگ بینی و ننگ چسبانی هستند. شاید الان برایمان این مسئله روشن  شده باشد که چرا تقریبا تمام عارفان بزرگ به  ترک اولی از جنس شریعت محکوم و  همواره از خرابات و میخانه و مستی حرف زده اند. با این مثال معلوم می شود دایره ی انتخاب و اختیارِ تقدس ، تنها به خود کلمه ی تقدس محدود است و مابقی ، یک نیستی مطلق است که هر کسی از ظن خود یارش هست. در واقع تقدس ، معشوقه ای برای آدمی ست که با حضورش یک نیستی را رقم می زند!:

عشق آن شعله ست کو چون برفروخت

غیر معشوق هر چه باقی جمله  سوخت

تیغ    لا    در   قتل   غیر حق   براند

می نگر   زان پس که  غیر لا چه ماند «مولوی»

 حالا که سخن از شریعت و عرفان به میان آمد بد نیست در این مقطع از مقاله ی حاضر ، به اجمال مفهومی از عرفان ارائه شود که هم شریعت و هم عرفان در مقام خودشان برای خواننده متجلی شوند.  عرفان به معنی  شناسایی است  و مراد شناسایی حق است. عرفان نام علمی از علوم الهی ست که به موضوع حق و اسماء و صفات او می پردازد یعنی آن راه و روشی که اهل الّله برای شناسایی حق انتخاب کرده­ اند را عرفان می‌نامند.

عرفان در مرتبه­ ای بالاتر از شریعت و ظاهر دین قرار دارد ودر واقع  عرفان دربرگیرنده ی  شریعت است اما الزاماً شریعت، حاوی عرفان نیست (عامّ و خاص مطلق).

متاسفانه  یا ازمنظری شفاف تر خوشبختانه کوشش به سامان نرسیده ی تقدس تراشان و تقدس پرستان ، هنوز که هنوز است تصویر درستی از تقدس را نتوانسته در آینه ی باور ظهور بدهد. تقدس به معنی پاک بودن و پارسا بودن است. سوال اینجاست که پاک بودن از چه چیزی؟! یا پارسا و پرهیزکار بودن از چه؟!

زنده یاد  نصرت رحمانی در مجموعه ی «ترمه» ،  شعری رسا و زیبا تحت عنوان «زندگی» دارد به این مضمون:

 زندگی بازی ست

 ما خود صحنه می سازیم

تا بازیگر بازیچه های خویشتن باشیم

وای !  زین درد روان فرسای

من بازیگر بازیچه های دیگران بودم

گرچه می دانستم این افسانه را از پیش

زندگی بازی ست !

زندگی بازی ست !

حتم دارم یک طرف قضیه که مربوط به همان متاسفانه گفتنم در اول پاراگراف فوق بود با این سروده ی زیبا تعبیر  شد. منظورم از متاسفانه این بود که اجزای «تقدس» را دیگران برای ما ساخته اند یعنی هم آن چیزی که بایستی بواسطه ی آن پاک بود را ایشان مشخص کرده اند و هم آن چیزی که بواسطه ی پرهیز از آن ، باید پرهیزکار بود را . اما آنچه تعبیرِ استفاده از واژه ی خوشبختانه  است باز در همین سروده ی زیباست  که : زندگی بازی ست ! که  در واقع  آنهایی که قصد بازی دادن آدمها  را داشته اند و دارند بی خبرند که خودشان نیز به بازی گرفته شده اند !

اگر به رعایت امانت از آنچه که  الهیات خوانده می شود عذرم موجه قلمداد شود باید بگویم تقدس جز تصور نیست! و تصور جز خیال و البته تصورها و خیالهای  زیبا از ازل تا ابد مقدسند:

نیست وش باشد خیال اندر روان

تو   جهانی در خیالی بین  روان

آن   خیالاتی  که  دام    اولیاست

عکس  مهرویان   بستان   خداست «مولوی»

 

و ما تسقُطُ مِن وَرَقة الا یَعلمُها

بهرام باعزت