از زمانی که تو داری به دل من دستی
دل به دل نیست مرا هست اگر تو هستی
تو که از دامنه ی خاطره تا قله ی یاد
به من گمشده در راه سفر پیوستی
حسرت از کوچه ی بارانی یادت لبریز
ازجهان سر رود ایکاش که هر بُن بستی
ای دل تب زده از این شب پیوسته خمار
از لبی کاش شنیدن سحری از مستی
گرچه فرهاد نبودم تو ولی وقت خطاب
نام من با لب شیرین خودت آرستی
دیگران غرق سرابیدنِ وهمی از عشق
من به دریا زده ای دلدشده و دربستی
همه ی عشق به پای تو کنون می ریزم
ز فراز و ز فرود و ز بلند و پستی
«بهرام باعزت»
تو کنار
دل من باشی اگر من خوبم
به خدایی که رسد نسبتِ هستی بر او
هستی من تویی از آن به تو من منسوبم
گرچه در چاه زمین نیست دگر یوسفِ عشق
من هنوزی که هنوزست همان یعقوبم
من نبودم که دلم روی تو را دید به خواب
تا از آن روز که باشم تو شوی محبوبم
ماه تر از تو کسی در کره ی خاکی نیست
آسمانی شدم از دیدن تو ای خوبم !
در نگاه تو چه آرامش زیبایی هست
گو دلاویزترین پنجــره بر آشوبم
هفت شهر از پی زیبایی هستی گشتم
تا شدم ساکن شهر طلب ای مطلوبم !
«بهرام باعزت»