از زمانی که تو داری به دل من دستی
دل به دل نیست مرا هست اگر تو هستی
تو که از دامنه ی خاطره تا قله ی یاد
به من گمشده در راه سفر پیوستی
حسرت از کوچه ی بارانی یادت لبریز
ازجهان سر رود ایکاش که هر بُن بستی
ای دل تب زده از این شب پیوسته خمار
از لبی کاش شنیدن سحری از مستی
گرچه فرهاد نبودم تو ولی وقت خطاب
نام من با لب شیرین خودت آرستی
دیگران غرق سرابیدنِ وهمی از عشق
من به دریا زده ای دلدشده و دربستی
همه ی عشق به پای تو کنون می ریزم
ز فراز و ز فرود و ز بلند و پستی
«بهرام باعزت»