ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

به نام حضرت دوست

خوشبینانه ترین و بدبینانه ترین حالت پس از مرگ

یکی از مهمترین دغدغه هایی که برای اهالی تأمل در چون و چرایی هستی مطرح است مربوط می شود به مسئله ی  آن سوی زندگی و پس از مرگ.

هیچ ضرورتی ندارد که بگویم دغدغه ی مذکور تنها مختص به اهالی اندیشه و فلسفه و اصحاب عرفان و ادیان و مذاهب نیست و بیشتر افراد عامی نیز این دغدغه را دارند که بعد از مرگ چه اتفاقی انتظارشان را می کشد . اما مطمئناً این مسئله مسئله ی اصلی ایشان نیست و این دغدغه اصالتاً اختصاص به متأملان و متوغلان در چند و چون هستی و زندگی دارد. از این رو جلوه ی پس از مرگ ، در نظر و چشم افراد عامی موجه تر و قابل تفسیرتر از جلوه ای است که این حالت در نظر آنان که  در بطن و متن هستی دائماً متفکر هستند دارد. چرا که آدمی هر چه از سایه دور شود سایه به او نزدیک خواهد شد و هر چه به سایه روی بیاورد سایه از او خواهد گریخت. اگر عالم یا حالت پس از زندگی و پس از مرگ را سایه فرض کنیم  این آدمهای متفکر در هستی اند که مدام به سایه نزدیک می شوند تا از ماهیت آن باخبر شوند . آدمهای عادی سرشان آنقدری به مناسبات دنیوی گرم است که نیازی نمی بینند دنبال این سایه بروند بنابراین همواره قانع به آنچه در رابطه با  سایه شنیده اند هستند. پس ایشان همیشه کنار این سایه اند و با جمله ی معروفِ «انشاالله گربه است» همواره مانوس.

می گویند شیخی بامدادان برای ادای نماز جماعت راهی مسجد بوده  که دامنش به سگی باران خورده و خیس در می گیرد و سگ که پناهی از باران می جُسته خودش را تنگ در عبای شیخ جای می داده ، شیخ هم با هر تقلایی شده نهایتا از دست سگ خودش را نجات می دهد اما به کل خودش را محتاج به تمیزی و غسل می بیند. وسواس غسل و گذشتن وقت نماز که مردم در صفوف نماز منتظرند و نماز در حال قضا شدن است مستأصلش می کند و شیخ خودش را مجاب می کند که انشاالله گربه بوده است! و نه سگ.

این مثل در باره ی مردم در سایه و با سایه هم صادق است .

یک حقیقت نهفته و پوشیده وجود دارد که بعضی مسائل هستند که تنها هویت ذهنی دارند. مثلا وقتی ما از ذات صحبت می کنیم با چه مبنایی می توانیم ذات را نشان بدهیم؟ یقینا بایستی صفتی را برای ذات قائل بشویم تا ذات  آشکار شود. اما ذات چون واحد است نمی تواند با صفت همراه بشود و هر گاه با صفت همراه شد تبدیل به کثیر می شود. در واقع صفت غیر از ذات است. با این حال در عالم واقع ، ذات بدون صفت قابل بیان نیست . بنابراین ما تنها در ذهن است که ذات را قائم به خود می دانیم و در عالم تحقق ، ذات قائم به صفت است. برای همین است که کسی چون خیام چنانچه نقل است در حالی که مدام ذکر واحد و کثیر بر زبانش بوده از دنیا رفته است.

داستان حالتِ پس از زندگی و مرگ نیز درست شبیه حالت ذات دارای دو خاستگاه متفاوت است که با آن که همدیگر را نقض می کنند اما ذهن حیله ای بکار برده که آنها را در هم تنیده است. شاید به جرأت بتوان گفت که بیشتر حجم این داستان ذهنی است تا واقعی .

جز مقداری حواشی که در باره ی حالت پس از زندگی وجود دارد قسمت عمده ی این داستان مربوط می شود به بهشت و جهنم. بهشت ، یک دلخوشی است و جهنم یک هراس . به نظر می رسد کسانی که قدرت آن را داشته اند که بگویند هم دلخوشیِ بهشت و هم هراس از جهنم هر دو ذهنی اند دل به دریای حقیقت زده اند. از آنجایی که پس از مرگ ذهنیتی وجود ندارد هراس از جهنم و طمع به بهشت ایده ای منتفی است . شاید از این روست که اندیشمندانی چون حافظ و خیام خوشبینانه به حالت پس از زندگی نگریسته اند: 

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده ی  فردای زاهد  را چرا باور  کنم؟ (حافظ)

گویند کسان، بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور  خوش   است

این نقد بگیر  و دست از آن نسیه  بدار

کآواز دهل شنیدن از دور  خوش است (خیام)

اگر دقت کنیم می بینیم نگاهی که حافظ و خیام به داستان مورد نظر ما کرده اند حاکی از نبودن حساب و کتابی در آنسوی زندگی است. البته وجودِ حساب و کتاب در آنسوی زندگی ، گرچه نگاهی بدبینانه تلقی می شود  اما از این پنجره به منظره ی حالتِ پس از زندگی توسط ابوسعید ابوالخیر نگاه شده است که در عین بدبینانه بودن این پنجره ، نگاهِ  ابوسعید نگاهی  خوشبینانه و منعطف به بلند نظری و مناعت طبع حسابرس و حسابگر است:

گویند   به  حشر گفتگو   خواهد   بود

وان    یار    عزیز  تند   خو  خواهد بود

از    خیّر ِ  محض   جز   نکویی     ناید

خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود

پس نیک بودن عاقبت را می توان دوگونه تفسیر کرد. یکی اینکه خود حسابگر و حسابرس دارای مناعت طبع و طبعی حلیم  و باگذشت باشد و دیگر اینکه اصلا حساب و کتابی در میان نباشد .این دو تفسیر ، تولید کننده ی دلخوشی می تواند باشد.  بنابراین طبیعی است که مرزبندی کردن دلخوشی و شادی و رضایتمندی چندان هم آسان نیست و بستگی به چشم انداز و تعریف ما از دلخوشی دارد. اگر بتوانیم ترجمه ی دقیق و لفظ به لفظی از دلخوشی در دست داشته باشیم آن وقت پی خواهیم برد که دلخوشی چیزی جز رها شدن از دست ذهن نیست. ذهنی که از تارو پود باور و عقیده و عرف و تعصب و آموزه های فرهنگی شکل گرفته است. نفوذ ذهن ما بر تفسیری که از دلخوشی داریم به قدری است که معنای واقعی دلخوشی را تحت الشعاع خود قرار داده است. برای همین معتقدیم که دلخوشی زمانی به ما دست می دهد که ذهنمان آن را تایید بکند. در صورتی که دلخوشی واقعی زمانی است که ذهن حضور نداشته باشد. تقلید انسان از ذهنش موجب مسخ شدن واقعیات شده است این امر باعث شده آدمی از حد نوعی سرگرمی  پا فراتر نگذارد .

هر نسلی با تلقین های ذهن نسل خود سرگرم شده و به همین دلیل در ادوار مختلف می بینیم عرفان و معنویت مدام در حال عوض کردن رنگ است و باور ، کالایی شده که در حجم انبوهی در حال واردات و صادرات می باشد.

بیایید شادی و دلخوشی را به طور عمیق بشکافیم . شادی یعنی ابتهاج و انبساط . تعجب آور است که در عمومیت این تعریف، آنچه ذهن را ابتهاج و انبساط می بخشد شادی نامیده می شود و این یعنی که ما کل هویت انسان را ذهن در نظر می گیریم! . جالبتر اینکه دلخوشی هم به معنی شادی است اما دلخوشی از دو کلمه ی «دل »و «خوشی» ساخته شده است و منظور این است که بایستی دل شاد و خوش باشد و نه ذهن!.

آنچه واقعیت است این است که دل ، جاودانه است و ذهن اینگونه نیست و طول عمر محدودی دارد. به عنوان مثال، برای اظهار نظر در باره ی شخصیتی چون خیام یا باید به کارهای ریاضی و علمی او که ذهنی هستند توجه داشت یا باید به کارهای  فلسفی و عاطفه مدار او که دلی اند متمرکز شد. آنچه اکنون برای ما در مورد شخصیت این بزرگوار محقق و مورد توجه می نماید کارهای فلسفی و ادبی و عاطفی و دلی اوست که  مبین جاودانگی دل است. اگر ظریف و دقیق باشیم پی خواهیم برد که دل ، نماینده و پیشوای سنتی و تجددِ تعریف شادی است اما در عالم واقع اینطور نیست و ذهن کاری کرده که این نمایندگی و پیشوایی را تصاحب کرده است. نمی خواهم ظرفیت حالها و احساسها را با این مطلب به چالش بکشم برای همین ، دامن سخن را چیده و راه واقعیتی که از اول این مقاله مد نظر دارم را پیش گرفته  و منظور مقاله ی حاضر را به سرانجام سخن سنجاق می زنم که اصل شادی در پایان ذهن، دریافتنی است . با این ابراز و اظهار ، آیا بهشت آنجا نیست که ذهن را پشت سر گذاشته باشیم؟ و جهنم واقعی آنی و آن سالها و ماهها و هفته ها و روزها و ساعات و دقایق و لحظاتی نیست که با ذهن همراه و همگامیم؟

انعکاس این اعتراف ، ما را در ساحتِ واقعیتی قرار می دهد که به دو استنباط از حالتِ پس از زندگی و بعد از مرگ می رسیم که هر دو بهشت موعود می تواند باشد. به این دلیل در این دو استنباط حرفی از جهنم به میان نمی آورم  که بعد از مرگ ، ذهنی در کار نیست و بی حضور ذهن ، حرف از جهنم بی مبنا و بی معناست. چرا که ذهن و ذهنیت است که بر جهنم صحّه می گذارد و به آن هویت می بخشد.  

من از مفصلِ  این   نکته   مجملی  گفتم

تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل

یکی از عمده ترین مسائل عاطفی در باره ی حالت پس از مرگ و راه یافتن به بهشت ، آرامشی است که نصیب آدمی خواهد شد. حالا سوال این است که آیا این آرامش با حوری و غلمان و میوه های رنگارنگ و جورواجور و  جوی آبی زیر درختانی  و انواع خوراکی ها و نوشیدنی های سکر آور و غیر سکر آور تحقق پذیر است یا خود این موضوعیت ها و موجودیت ها به وجود آورنده ی ذهن و ذهنیت هستند و حضور ذهن ،دوباره سرآغازی برای جهنمیدن است؟

این سوال است که کسی مثل عمادالدین نسیمی (شاعر و متفکر حروفیه - قرن هشتم هجری) را بر آن می دارد تا بهشتی که رضوان نامیده می شود را مورد نقد قرار دهد و بهشتی دیگر را که بهشت رحمان می نامد برگزیند و طالب باشد. اینکه چرا نسیمی این بهشت را رحمان می نامد و نه رحیم جای تامل است. رحمان ، بخشنده و رحیم  مهربان را معنی می کنند. بنابراین آنکه  آرامش را به ما می بخشد برای نامگذاری بهشت که جای آرامش است ارجحیت دارد. مفهوم آرامش در شکل مشخص و فلسفی آن ، که در علوم عاطفی مطرح است فارغ بودن از هر دغدغه و فکری  است حتی فارغ بودن از خودِ فکرِ آرامش.  به نظرم جمله ی اخیر جای هیچ توضیحی اضافی را برای آرامش مطلق باقی نمی گذارد.

اینجاست که به دواستنباطی که از حالتِ پس از مرگ اشاره کردیم می رسیم. یکی اینکه به  جوار و کنارِ خودِ آرامش دهنده و بخشنده ی آرامش که رحمان است باید برسیم تا آرامش مطلق را دریابیم که همان بهشت رحمان است و دومین استنباط این است که فارغ از همه چیز و بدون درک هیچ بهشت و جهنمی و حتی فارغ از  خودِ رحمان ، به خاک بپیوندیم و باز در آرامشی مطلق بغلطیم و ابدیتی برای بیدار شدن وجود نداشته باشد . هر دوی این آرامشها بهشت موعود و حالتِ پس از مرگی می توانند باشند که آرامش مطلق را معنی می بخشند. من به دومین استنباط از آرامش و بهشت نیز راضی ام که : خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی ، و خوانندگان عزیز خود دانند .


            خدایا ما را که از سوال ملولیم و از جواب خجل ، به آرامشی از بی سوالی و بی جوابی عاقبت بخیر بگردان

                                                                  آمین

                                                              بهرام باعزت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد