ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

انسان مقدس است

«انسان مقدس است»

نویسنده : بهرام باعزت

قسمت اول

قدر مسلّم ، پرداختن به موضوعی  تحت عنوان  مقدس بودن انسان ،  سیر  و مطالعه ای هر چند اجمالی،  در فلسفه ی مشاعی و اشراقی را طلب می کند.  فلسفه ی مشاعی اسلامی  که   سردسته اش  ابوعلی  سینا می باشد  انسان را معلول خدا می داند. یعنی علتی به نام خدا معلولی به نام انسان را سبب شده است. اما در فلسفه ی اشرق ، علت و معلولی در کار نیست بلکه حرف از مظهر و ظهور است . فلسفه ی اشراق اسلامی  که سردسته ی آن شهاب الدین سهروردی است انسان را ظهور خدا می داند. ظهور نسبت به معلول ماهیتی برجسته و تقدس پیشه دارد چرا که علت و معلول بیشتر حالتهایی از   کنش و واکنش مکانیکی را در ذهن متبادر می کنند. انگار که چیزی از دل چیزی بیرون آمده باشد . در صورتی که رابطه ی مظهر و ظهوری خدا و انسان از این جنس نیست و به نوعی  انقطاع ناخواسته  شباهت دارد. ظهور نیز نوعی انقطاع از اصل و متجلی شدن در مکان و جایی دیگر است. هدف من در این بحث نمایاندن آن چیزی نیست که از صافی ِ هزار و چهار صد ساله ی فرهنگ و تمدن اسلامی عبور کرده است بلکه با لحنی حرف می زنم که لحن اشارت است. اشارتی که فراتر از فهم می تواند باشد اما برای همه ی انسانهای مشتاق و اشتیاق پیشه ، یک ندای غیبی است  تا از آنچه که بی خبرند با خبر شوند.

ظهور ، نقطه ی مقابل امر تجافی است. تجافی به امری گفته می شود که در آن  چیزی از محل اولیه غایب و در مکانی جدید حاضر می شود مثل قطرات باران که مکان اولیه ی خود را ترک می کنند  و در زمین حاضر می شوند. بنابراین هیچگونه فاصله و دوری و جدایی برای چنین امری مورد تصور نیست.اما در امر ظهور ، آن چیز در حالیکه سر جای اولش هست در مکانی دیگر نیز متجلی می شود. یعنی مادام الدهر یک جدایی میان مظهر و ظهورش وجود دارد. برای همین هم هست که همه ی عارفان در همه ی دوره ها  همواره از درد فراقی حرف زده اند که جبراً یا قهراً انجام پذیرفته است و درمان این درد را منوط به وصالی  ذکر کرده اند که ظهور به مظهر خودش برسد یا فرع به اصل خودش واصل بشود. حضرت مولانا به زیباترین وجهی در باره ی این فراق و فاصله ی بین مظهر و ظهورش در  نی نامه   حرف زده است:

 از   نیستان   تا     مرا     ببریده‌اند

در   نفیرم    مرد    و   زن نالیده‌اند

سینه   خواهم شرحه شرحه از فراق

تا   بگویم    شرح     درد    اشتیاق

هر کسی کو دورماند ازاصل خویش

باز  جوید   روزگار   وصل خویش

من   به   هر  جمعیتی   نالان  شدم

جفت  بد حالان  و خوش‌حالان شدم

سرّ   من از ناله ی  من  دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

آتشست   این بانگ نای و نیست باد

هر که این   آتش ندارد   نیست  باد

اما چنانچه دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «با چراغ و آینه» ص 237 پاراگراف دوم از زبان تقی رفعت(1308-1339 ه ق) نقل می کند که : «ما این فرض و تصور را محال می دانیم که یک موجودی را تغییر بدهید و شکل آن تغییر نیابد» ظهور نیز در قیاس با مظهرش تابع چنین تغییری است . همین که واژه ی مظهر به ظهور تغییر یافته شکل ظاهری این دو نیز نباید مثل هم باشد و بر این مبنا انسان که ظهور خداست از خود  خدا که مظهر است متفاوت شکلی را صاحب است . با این حال نباید فراموش کنیم که  ما طبق داستان غار افلاطون در جهان سایه ها حضور داریم و تنها معرفت و شناختی که  ما داریم شناخت و معرفت به سایه هاست. از این رو جز از توجه و تدبر در ظهور به مظهر نخواهیم رسید و در غیر اینصورت مخاطب آیه ی 172 سوره ی اسراء خواهیم بود که: و مَن کان فی هذه اعمی فَهو فی الاخرة اعمی (و هر کس در این دنیا نابینا باشد در آخرت نابیناتر خواهد بود). نابیناتر به چه چیزی؟ نابیناتر به خدا. به این معنی که هر کسی که نسبت به ظهور خدا که انسان است نابینا باشد به خود خدا نابیناتر است . مصداق معکوس حدیث  معروفی که: مَن عَرف نَفسه فَقد عَرف رَّبه.

سعدی اجل نیز با تلمیحی بسیار زیبا به آیه ی ذکر شده  به این حقیقت اشاره کرده است:

هر که امروز نبیند اثر طلعت دوست

غالب آنست که   فرداش  نیفتد  دیدار

اثر طلعت حضرت دوست جز ظهورش که انسان باشد نیست. همین امر که شناخت خدا در گرو معرفت و شناخت  انسان باشد تقدسی «خدایی»  را  به انسان  هدیه می دهد. استاد عسگر شاهی اردبیلی در جلد دوم کتاب « تا قاف اندیشه» در شرح عرفانی و فلسفی غزل  شماره ی 130 حافظ  ص 649 ترجمه ی جامعی از منظور مذکور را به دست داده است. ایشان از منظری که متعلق به اهالی عرفان و معرفت است نگریسته و بهشت  را دیدار  حضرت محبوب بیان کرده اند که امری خارج از توجه و دیدار با ظهوری از او  به نام انسان نیست و از این منظر در شرح بیت هفتم از غزل مزبور که:

مرید پیر مغانم ز من مرنج  ای   شیخ

چرا که وعده تو دادی و او به جا آورد

بهشت را مقام شهود و دیدار حضرت حق  دانسته  که بواسطه ی معرفت به مقام والای  انسان تحقق پذیر است بر این اساس  بیتی از غزل 346  حضرت حافظ را شاهد می گیرند که:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده ی فردای زاهد  را  چرا  باور کنم؟

 و به این طریق ارباب نظر را به بهشت نقد که توجه به انسانها  و دوست داشتن و تولای همه ی بشریت است متوجه ساخته  و دست یافتن به موقعیت به سزای معنوی را از این دیدگاه  متذکر شده اند. یقیناً چنین توجهی علاوه بر تحقق معنوی وعده ی پیر مورد نظر حضرت لسان الغیب ، ظرفیت انسانها برای منصوبی به  صلحی جهانی را نیز احیا و اغنا کننده خواهد بود.

خاستگاه باوری بزرگان عرفان و فلسفه نیز از توجه به انسان حاکی است . چنان که کوشش و جوشش باوری  حضرت مولانا به عنوان یکی از اهالی عرفان  عملاً و نظراً به این واقعیت ناظر است که انسان نسخه ی اسرار خداست  و آینه ای است که جمال خداوند را در او می توان دید و اگر قرار است خدا  را جایی جستجو کنیم   آن جا جز  وجود خودمان  نیست:

ای نسخه ی  اسرار   الهی  که    تویی

وی   آینه ی  جمال شاهی   که    تویی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست

از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی

ایمانوئل کانت نیز به عنوان یکی از اهالی فلسفه در رساله ی  «دین در حدود عقل تنها»، تحقق ملکوت خداوند بر روی زمین را آرزو  و  امری بالقوه  در انسان‌های رشد یافته می داند. رشد یافتن انسان در سایه ی شناختن  خودش است و اینکه انسان به نسبتی نزدیک که  با خدا دارد پی ببرد. اما متاسفانه  آدمی انگار  دنبال همه ی علوم هست به غیر از علم شریف خودشناسی. مولانا این آسیب شناسی را گویا قبل از ما انجام داده است که در کتاب «فیه ما فیه» در این زمینه می گوید: «اکنون علمای اهل زمان در علوم موی می شکافند و چیزهای دیگر را که به ایشان تعلق  ندارد  به غایت  دانسته اند و آنان را بر آن احاطه ی کلی گشته اما  آنچه مهم است و به او نزدیک تر از همه ی  آن علوم است خودی اوست و او خودی خود را نمی داند»

تجلیات انوار جمال حضرت محبوب  که  قداست و مقدس را معنی گر است  در وجود انسان از برکات خودشناسی  قابل رویت است. حافظ شیرین سخن ، همه ی انسانها  را  لایق  این  تحویل می داند که اگر دنبال قداستی از جنس خدا می گردند با ابزار  تأمل و تعمق ، آن را در وجود خود جستجو کنند:

سالها دل طلب جام جم از  ما می کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

بی دلی در همه احوال خدا با  او  بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

من کی هستم؟!

ظلمتِ این شبانه ی همواره

روشنی صبح  ایمان ِ من است

باور کن رهگذر!

ایمان من همین است:

من، من نیستم


                                                                                           «بهرام باعزت»