ذره ای گم شده من بودم و خورشیدی تو
از من ای مهر من! این سایه چرا چیدی تو
بوالعجب نیست که ای مهر زیادت دیدم
عجب از بذل نگاهی که چه کم دیدی تو!
گفتن راز تو را گر چه خطا می دانم
چه خطایی ست به عالم که نبخشیدی تو؟
هر کسی بر تو نظر کرد جهان را بیند
گوهر جام جهان منظرِ جمشیدی تو
گو که درهای شفاعتکده ها تخته شود
مادرا ! باورِ بی باورِ تأییدی تو
چشم را یک مژه بر هم ننهد آن غافل
بهرِ او داند اگر هیچ نخوابیدی تو
بهرام باعزت
ذره ای گم شده من بودم و خورشیدی تو
از من ای مهر من !! این سایه چرا چیذی تو
بوالعجب نیست که در عشق زیادت دیدم
عجب از بذل نگاهی که چه کم دیدی تو!
گفتن راز تو را گر چه خطا می دانم
چه خطایی ست به عالم که نبخشیدی تو؟
هر کسی بر تو نظر کرد جهان را بیند
گوهر جام جهان منظرِ جمشیدی تو
گو که درهای شفاعتکده ها تخته شود
مادرا ! باورِ بی باورِ تأییدی تو
چشم را یک مژه بر هم ننهد آن غافل
بهرِ او داند اگر هیچ نخوابیدی تو