ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

یادمان یک عشق مقدس

هوای پر زدن از خاک ، از مرحله ی جنون گذرم می دهد

می اندیشم که شاید بعدِ عمری حبس،  به گور فطرتم روزنه ای باز شده است

اطراف را با تردید می پایم .نعش باد کرده ی دلی پر از خون روی دستم مانده است

 حسی می گوید که باید کاری بکنم

حال و هوای عجیبی دارم انگار سوگوار کوچه ی خالی از کسی هستم  

خالی از نگاه زیبائی که هر روز به قفسم سرک می کشید

و انگیزه ی پرواز را با سحر ِ عیسائی ِ نگاهش به صلیب می کشید

هیچگاه دلم نخواست به این بیندیشم که چرا او فکر پرواز از قفس را در وجودم  مدفون می کرد

روزی که  در خشکسال عاطفه ، در محاکمه ی تردید ، به حبس ابد محکوم شدم

سراسیمگی ِ غریب و خاموشی در دلم افتاد

 یک زیباروی مشرقی ، تنیده در گردباد عطر یاس ،  

از ناکجای چله ی خلوتم سر بر افراشت و در صحرای ناباوری ِ عاطفه ام  وزید

در چشمان شهرآشوبش کلمه ها به غباری می ماندند که معنی مشخصی نداشتند

او تموزی از تبار حرارت بود و من برفی که تابش مهر را تاب نمی آوردم

من بلبل دستانسرای کنج قفس بودم  و او به آشیانه و دنیای تنگ تعلق نداشت

 تا اینکه سپیده سر زد و او با شوق یک کلید ، زندان زندگی را ترک کرد

و هیچکس هیچگاه نخواهد فهمید آن لحظه و  از آن  تبخیر

 چه در دامن  باورم چکید. آه ! که «به شب نشینی دلها شراب تعطیل است»

چگونه می توانستم عشق را بی کفن به خاک بسپارم؟

من هیچگاه به دنیای هزار ر نگِ نفرت و نفرین تعلق نداشته ام


بهرام باعزت