-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مرداد 1400 18:53
باران که می بارد سر حوض می روم و از پشت شیشه ی اشکم تصویرت را در حوض نگاه می کنم و مثل همیشه تصویرت از قطرات اشک و باران به حرکت در می آید و من لبخند زنان رقصیدنت را به تماشا می نشینم بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مرداد 1400 11:06
دختر یک کتابفروش وفق علاقه اش به کــــتابخوانی همه ی کتابهای پدرش چه آنهائی را که به عنوان کتابدار محفوظ نگه داشته بود و چه آنهائی را که به معرض فروش گذاشته بود مطالعه می کرد. از شانس خوبش دور و برش پُر بود از کتاب های جورواجور . اینبار کتابی که سراغش رفت همه جایش رد پای خیال را می شد دید. او برای اولین بار پس از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیر 1400 19:26
در شبی تاریک و مه آلود در دهکده ای مرموز و دورافتـــاده با فانوس نیمه جان و دودآغشته ای سراغ خانه ی کـدخدا را می گیرم کسی نیست که چیزی بداند و من در حالیکه گم شده ام خودم را جلوی در خانه ای می بینم با دلهره و ترس چند ضربه کوچک به در می زنم یکی در را برویم باز می کند در سیاهی شـــــب نمی توانــم چهره اش را ببینم بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 خرداد 1400 18:22
ای ناشناس ! که چهره ی دل من در باورستان نگاه زیبای تو پیداست و درجاده ی آغاز بلوغ من با من همسفر شدی تو همزاد من نبودی اما در بوم چشمهایت نقش صورت احساس نقش «آدم» ی بود که بی شمار در میخانه های دلدادگی هوای تکرارِ مستی ِ دل دادن داشت و از هستی گم شدن و وقتی به آخرین میخانه ی هوشیاری رسیدیم به رستاخیز تکامل تو با من...
-
گذری به یک خاطره
دوشنبه 10 خرداد 1400 11:05
امروز عصر ، باغ خیالت که در گشود شوقی دلم ربود بوی تو تا حوالی ِ آن کلبه ام کشاند عشقم به سر نشاند دردم به در نشاند باور نمی کنی ! آن جنگل ِ خموش آن خلوتِ چموش حتی مهِ غلیظِ همیشه تنیده اش انبوه برگ و خش خش ِ رام و رمیده اش آنجا هر آنچه هست دارد به یاد و بوی تو پیوندِ ناگسست آن جویبار دره ی باریکِ بی بدیل همزادِ...
-
غزل
جمعه 3 اردیبهشت 1400 12:28
رنج ها بردم و از جان خودم ساختم هیچ تا به پای تو که جان منی انداختم هیچ تیغ عشق تو در این رنج چنان یاری کرد که خودم را به رخ آینه نشناختم هیچ از سر و سرّ دلم با تو به قبل از خلقت دل هنوزی که هنوزست نپرداختم هیچ پرچم کارِ ثوابم به قیامت بالاست من مگر جز علَم ِ عاشقی افراختم هیچ من نی عشق تو هستم به لبت بنوازم که همه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 فروردین 1400 10:44
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 فروردین 1400 17:24
-
غزل
شنبه 7 فروردین 1400 17:48
ذره ای گم شده من بودم و خورشیدی تو از من ای مهر من! این سایه چرا چیدی تو بوالعجب نیست که ای مهر زیادت دیدم عجب از بذل نگاهی که چه کم دیدی تو! گفتن راز تو را گر چه خطا می دانم چه خطایی ست به عالم که نبخشیدی تو؟ هر کسی بر تو نظر کرد جهان را بیند گوهر جام جهان منظرِ جمشیدی تو گو که درهای شفاعتکده ها تخته شود مادرا !...
-
غزل
چهارشنبه 4 فروردین 1400 18:36
ذره ای گم شده من بودم و خورشیدی تو از من ای مهر من !! این سایه چرا چیذی تو بوالعجب نیست که در عشق زیادت دیدم عجب از بذل نگاهی که چه کم دیدی تو! گفتن راز تو را گر چه خطا می دانم چه خطایی ست به عالم که نبخشیدی تو؟ هر کسی بر تو نظر کرد جهان را بیند گوهر جام جهان منظرِ جمشیدی تو گو که درهای شفاعتکده ها تخته شود مادرا !...
-
غزل
شنبه 23 اسفند 1399 20:08
نام تو نامه ی نهی است به انکار انگار تو که هستی همه هستند سر کار انگار بر سر کوچه و بازارِ دلم قصه ی توست آتش افتاده در این کوچه و بازار انگار چرخ گردنده به شوق من و تو می گردد که من آن نقطه ام و عشق تو پرگار انگار من اشارات نظر دیدم و حلاج ندید که سخن گفتی اگر خود به سر دار انگار سنگ بر شیشه ی تقوی زدم وتوبه و زهد که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اسفند 1399 18:29
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت پنجم (قسمت آخر) فرض کنید کودکی در خانواده ای زندگی می کند که والدین به فلسفه علاقمند هستند و به اصطلاح اهل فلسفه اند. بدیهی ست که هر وقت مناسبی که پیش می آید در این خانه بحث های فلسفی به میان می آید و این مصاحبت ها به هدایت هایی ناخواسته می انجامند که در وجود کودکان نقش می بندد. یعنی آن یار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اسفند 1399 18:50
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت چهارم در نخستین چشم انداز ممکن است تصور شود اصالت چیزی است که باید با آدمی به دنیا بیاید و کسی که همراه خودش اصالت را به کره ی خاکی نیاورده دیگر امیدی به او نیست. برخلاف تصوری که هست اصالت با ساده بودن حداقل در این مقاله به یک معناست. از آنجایی که همه ی موجودات متعلق به هستی اند و تک تک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفند 1399 18:43
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت سوم یک انحراف باوری در رابطه با لرزیدن دل و دوست داشتن و عشق وجود دارد که اخیرا هم توسط سخنرانهای عالم حقیقی و مجازی مطرح می شود که هر انسانی برای یکبار عشق واقعی را تجربه می کند و بعد از گذر از این عشق اولیه ، دیگر هر تجربه ای در این خصوص اتفاقی فرجامی و به اصطلاح نمادین است و نه رخدادی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اسفند 1399 17:22
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت دوم آنچه در خصوص این تحول و تغیّر به طور مثبت و موثر قابل احترام است تازگی و نو شدنی ست که حاصل شده و به این ترتیب روح هنر را توان بخشیده است. در نظر عده ای از هنرشناسان هنر چیزی نیست جز وارونه نشان دادن چیزهای آشنا یا ناآشنا کردن چیزهایی که برای همه قبلا آشنا بوده اند و این تعبیر خیلی به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اسفند 1399 20:10
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت اول در بافت فهم و درک عامه و شاید در نظر بعضی از اهل ادب نیز عقایدی افراطی وجود دارد که لرزیدن دل را از جانب یک زیبایی افراطی و خاص می دانند. خاص و افراطی به این معنا که یک زیبایی در شخصی یا شئیی یا چیزی باشد که مقداری بیشتر از زیبایی موجود در موارد دیگر هست. انگار که برای زیبایی عیاری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمن 1399 17:21
باز در سراپرده ی خواهشم غربتی سنگی سایه انداخته است همه ی لحظه های زمان ِ پشتِ سرمانده گواهی می دهند که دلم برای تو تنگ شده است با چراغ دود گرفته ی خیال از پستوهای تمنائی بی فلسفه عبور می کنم و از حاشیه ی پشتِ سر مانده ی زمان ، به سایه روشنهای خلوتِ باورم می رسم تا نگاه کار می کند تنها توئئ و تو نمی دانم در کدام سمت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 دی 1399 17:04
و خیال تو جاده ی بهشت است و من مسافری ناتمام گاهی با تنهایی ام لبِ این جاده می نشینیم و در ابدیت چشمهای تو به بهشت اقرار می کنیم و در آغوش خیالت هر لحظه صد بار می میریم و زنده می شویم همیشه لبخند تو ما را با سفر آشنا می کند و ما سیبی از بهشت این آشنایی می چینیم و با ایمانی به وسعت واژه ی دلتنگی به همه آدم هایی که بهشت...
-
نثر ادبی
شنبه 13 دی 1399 17:49
از وقتی تو را دیده غیر از صدای عشق نشنیده آواز بلندی از جنس رهایی که هیچگاه در پرده ی تنگ شنوایی نمی گنجد هر آن تصویری که از قلموی نقل بر دیباچه ی عقل از بهشت وجود دارد را در نگاهِ زیبای تو دیده طبیبِ دل بیمارم ! بگذار فاش بگویم که دلم از وقتی صدای عشق را شنیده بهشتِ دوست داشتن را در چشمهای زیبای تو دیده بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 آبان 1399 13:21
گلی از باغ دلم چیدم هدیه ی یار در هوایی سحری غرقِ بهار دیدمش در گذرِ کوی قدیم پا به دل ، چشم خمار قامت وحشی او رنگ طراوت ها بود رنگ محراب نماز رنگ ایمان رنگ آتش در مهر رنگ طاعت ها بود پیش آن قامتِ مست ساغر از دل بایست تا به خود آیم و گل هدیه کنم دل من رفت از دست بهرام باعزت
-
غزل
یکشنبه 11 آبان 1399 17:55
تا بجایی کار را بُردی که رفت از دستْ دل ای امان از دست چشم مستت و بد مستْ دل لحظه ای از آن من از تو بر نمی دارم نگاه که دلی گم کرده ام دانم که با تو هست دل سرزنش با قطره ی مشتاق بر دریا خطاست نشنود آنگونه که نشینده و پیوست دل سنگِ تهمت می زدم شب اشک راکه کم بریز گفت جرم من چه می باشد اگر بشکست دل عهدِ بد بستی که دیگر...
-
غزل
چهارشنبه 7 آبان 1399 11:23
مست مستم آنچنان که بر زمین افتاده من امشب از شبهای دیگر بیشتر دلداده من هر کسی گوید که بر روی تو دارد او نظر آنکه اما چشم او در چشم تو افتاده من هر کسی از بردن نام تو دارد منظری آنکه منظر را بنا بر نام تو بنهاده من خاک پایت را قسم خوردم که عهدت نشکنم هر چه پیچیده شود سودای عشقت ساده من دعوی هستی من با هستی تو باطل است...
-
غزل
سهشنبه 6 آبان 1399 09:47
جانم از یاد تو دیشب تا سحر فریاد کرد ای فغان!از جان شنیدن قصه ی موهوم درد آنچه دیده چشمم از دریای طوفانی دل در دل دریا ندیده چشمی از دریانورد گر ببیند صورت زیبای تو مرد رهی در طریق صبر دیگر او نباشد پایمرد پر زدن در آسمان باور تو لحظه ای خوشتر از پرواز عمری در سپهر لاجورد در شبِ یادِ تو کی گنجد خیال دیگری؟ آن چنانکه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 شهریور 1399 20:07
پاییز ! خوش رسیده ای و خوش نشین کنون دارم برای تو سخن از عشق و از جنون آیینه ناتوان به تجلی ِ روی ماست بینیم خود در آینه ی روی هم کنون کیفیت جنون منگر جز به حال ما که سلسله گسسته ی دهریم و ذوفنون از شورشی که صبح قیامت به پا شود با قامتش نهاده به پشتیم آزمون آموخت پیر عشق به ما کیش عشق را آیین و دین فرو بگذاریم و چند و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1399 11:31
در قصه ی ما همیشه دل بر باد است این قصه حدیث هر چه بادا باد است معشوقه به عقل ماند عاشق بر عشق از عقل همیشه عشق بر فریاد است عیسی به صلیب،خلق را رحمت خواست یعنی که خدا و عاشقی همزاد است معشوق و خدا به کعبه ی دل یکی اند تحصیل علوم دل از آن الحاد است فرق است میان کعبه های دل و گِل ایمان یکی و دیگری ارتداد است در عشق ،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مرداد 1399 11:52
موتر از مویت شدم در حسرت گیسوی تو سوی چشمم گم شد وپیدا نکردم سوی تو آنکسی که گم شود در کوچه های آرزو پی برد بر حالتِ گمگشتگان کــوی تو بی قرارم در هوای آن قرارِ اولین آنچنان که بُرده دل از من هوای بوی تو چرخ گردون گر نگردد بر مراد ما چه غم مهر و من گردیم خود بر دور ماه روی تو عاشق گم کرده دل را ناامیـدی نارواست با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1399 13:09
شب غریبی ست من هستم و شمعی که دارد سوسو می زند انگار او هم با سودای سرِ شوریده اش شوردیگری دارد من به حقیقت محراب می اندیشم به دو رکعت نماز عشق و او به پروانه ای که عاشق است و همه ی وجودش نیازِ عشق نسیمی ناکجایی شعله ی او را می لرزاند و دل مرا هم گویی زمانه ما را به همین کار ساخته است زمزمه ای می شنوم: «رکعتان فی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مرداد 1399 16:39
راستی! من ت و را کجا دیده ام؟ این همان سوال اساطیری ست که از ازل تا ابد در کوچه پسکوچه های باوری تاریک همیشه با جواب او قرار دیگری داشته ام این پیاله ی لب پَر از ازل تا ابد سیه مستان ِ چشمان ِ تو را با لفظ ِ شرابی سالخورده همیشه جرعه جرعه در کام باورم ریخته و من از این جام مثل دل مواج مزرع گندم همیشه مستِ نسیمی از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 تیر 1399 19:30
و..... و اما..... و خوشحالم که اینجائی..... امیدوارم هیچوقت دنبال آن بهانه ای نگردی که این فضا را خط خطی جلوه داده است. نمی دانم! شاید اگر بجای آن بتوانی به این فکر کنی که وقتی یک نفر ، نیمه ی پنهانِ خودش را پروانه سان بر آتشَ شمعِ دلش به عشق نوازی و عشق بازی می بیند دیگر مجبور نخواهی شد در سنگلاخِ بهانه ، پاهای تاول...
-
یاور همیشه مؤمن !
یکشنبه 15 تیر 1399 18:50
نازنینم ! یاورِ همیشه مؤمن ! یهودای من ! باور کن در هیچ سمتِ سَحَر از تو به شکایت نخواهم نشست چرا که رسالتِ من و شمع تا سحَر سوختن است و اکنون که سحَر ندمیده تو هنوز یهودای وفادار ِ این مسیحائی بیا تا فرصتی هست قرار ِعشق را مرور کنیم و سحَر را نیامده به لحظه ای که حرفِ پنجره ها قرارِ سرخ خواهد بود سوگند بدهیم تا طلوع...