جانم از یاد تو دیشب تا سحر فریاد کرد
ای فغان!از جان شنیدن قصه ی موهوم درد
آنچه دیده چشمم از دریای طوفانی دل
در دل دریا ندیده چشمی از دریانورد
گر ببیند صورت زیبای تو مرد رهی
در طریق صبر دیگر او نباشد پایمرد
پر زدن در آسمان باور تو لحظه ای
خوشتر از پرواز عمری در سپهر لاجورد
در شبِ یادِ تو کی گنجد خیال دیگری؟
آن چنانکه در هوای تو نگنجد هیچ گـَرد
در قمار عشق، بُردن نیست جز دل باختن
هر که او دل بیشتر بازد برَد او بیش نرد
بهرام باعزت