ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

دل چگونه و کی می لرزد؟

قسمت سوم

یک انحراف باوری  در رابطه با لرزیدن دل و دوست داشتن و عشق وجود دارد که اخیرا هم توسط سخنرانهای عالم حقیقی و مجازی مطرح می شود که هر انسانی برای یکبار عشق واقعی را تجربه می کند و بعد از گذر از این عشق اولیه ، دیگر هر تجربه ای در این خصوص اتفاقی فرجامی و به اصطلاح نمادین است و نه رخدادی ماهوی.  بر خلاف چنین تصور نابجایی ، لرزیدن دل و پدیدارشدن عشق وقتی اتفاق می افتد که یک حسی و درکی از زیبایی آدمی را تکان بدهد. حسی که به معنی تام آدمی را تکان بدهد یعنی گاهی او را بخنداند و گاهی بگریاند. چنین فرایندی آئینه ی روشن تلاشهای یک آدم نیست که مثلاً عاشق شده باشد. اتفاقاً به نظر می آید هر چه بی تلاش آدمی به این رهگذر رسیده ، لرزیدن دل و عاشق شدنش نجیب تر است. مواجهه با زیبایی همیشه هیجان می آورد و آدمی را به یکبار در بحبوحه ی احساسات و تراکم عواطف و عوارض گوناگون دیگر دوستی قرار می دهد. بنابراین دعوی سنگرداری چه از نوع نمادین و چه از نوع ماهوی در مقابل این هجوم احساسی یک اظهار بیهوده و بی محل است. اما اگر نیم نگاهی به چون و چرایی ظهور   چنین اندیشه ای داشته باشیم  در باب علت می رسیم به همان انحرافی که حرفش را زدیم یعنی اینکه چیزی بوده اما آن چیز آنی نیست که اکنون هست . آشیانه ای بوده که روزی حرف از زندگی و زایش و رویش می زده اما با جور و ظلم صیاد  از آن همه حی و حیات جز تصویری تحجری بر جا نیست:

هر وقت زاشیانه ی خود یاد می کنم

نفرین  به خانواده ی  صیاد می کنم

قضیه این است که انسان به سبب تکامل پیشگی و  داشتن احساساتی رقیق و لیز و روان ، مدام در حال زیبایی گردی ست و از این رو در طریق دل سپردن و دل باختن روز به روز ورزیده تر می شود. اما سخن مذکور به این معنی نیست که آدمی هر روز به لحاظ احساسی از سادگی فاصله می گیرد و چون احساسی رقیق و رونده دارد هر لحظه نیاز به محرکی پیشرفته و آذین یافته و فارغ آمده از  سادگی دارد. بر اساس آنی که  ذات عشق و دوست داشتن و لرزیدن دل محسوب می شود این حرکت ، روندی معکوس دارد یعنی آدمی هر لحظه و هر روز در عمل دوست داشتن ورزیده تر می شود که  ساده پرستی کند و پی به ظرایف و دقایق سادگی ببرد. حاصل اعم ِاغلبِ تجربه های عاشقانه گواهی می دهد که آنچه باعث لرزش دل ها می شود سادگی ست و نه پیچیدگی. این بیت از حافظ را ملاحظه کنید:

عاشق از آن شدم که  نگارم  چو  ماه  نو

ابرو نمود و جلوه گری کرد و   رو  ببست

یعنی عاشقی به همین سادگی  اتفاق می افتد بدون دخالت هیچ مشاطه و شانه کش و بزک کننده و صورت آرایی. خصوصیت برجسته ی احساس روان و لیزی که بیان شد این است که در یک نگاه، همه ی حجابها و بزکها را کنار می زند و از یک افق ساده ی مطلق و سپهری گونه :  «آسمانی بی ابر / اطلسی هایی تر / رستگاری نزدیک / لای گل های حیاط»

و رها از هر تضاد و طباق و جناسی به قدری در سادگی می پیچد که  انگار وفاداری قالب به محتوا را به نمایش می گذارد و عشق و لرزیدن دل را به تصادف تعبیر می کند.  برای دقت بیشتر و درکی به سزا  ضرورت دارد که بدانیم قداست و سادگی دو جزء تفکیک ناپذیرند. طبیعت با مظاهری همچون آب و سنگ و گیاه از آن جهت از گذشته تاکنون قداست خاصی در تمامی ادیان داشته که سادگی در کمون ذاتش به ودیعه نهاده شده است. قبلاً و بدواً انسان در سایه ی این قداست ، قائل به وحدتی با کل هستی بود و با طبیعت صلح داشت. پس صلح را می توان گفت که همان  سادگی ست. چنانچه جنگ زمانی اتفاق می افتد که طرفین دیگر خود را ملزم به حفظ و رعایت سادگی نمی دانند و در واقع نمی خواهند ساده باشند و ساده زیستی کنند. همین تخطی از ساده بودن ، توقعات را در وجودشان مثل مارهای روئیده در شانه های ضحاک به پیچش و رقص در می آورد و کتاب جنگ ورق می خورد. امروزه با پیشرفت علم و فناوری این اتفاق افتاده و  پاورچین پاورچین سادگی از طبیعت در حال رخت بربستن است. بنابراین اراده ی معطوف به قداست هم قصد برخاستن و رفتن دارد و انگار دوباره صدایی حسرت آلود باید که نفرین نامه ی امید باشد :

به عزای عاجلت ای بی نجایت باغ / بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد / ای درختان ِ عقیم ِ  ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور / یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند / ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود / یادگارِ خشک سالی های گرد آلود / هیچ بارانی شما را شُست نتواند

و انسان نه تنها از این رهگذر به سمت نابودی کره ی خاکی و طبیعت گام بر داشته بلکه  حتی خود را نیز در معرض این انهدام و تقدس زدایی قرار داده است. چرا که اگر سادگی از بین برود قداست از بین خواهد رفت و با نابودی قداست که بُن مایه ی عشق است انسان که بی عشق رباطی بیش نیست به عدم خواهد پیوست. بی جا نیست که در فرهنگ چین به ویژه در مکتب  تائوئیسم و کنفوسیوس نوعی تقدس و احترام نسبت به طبیعت وجود دارد. تا جائیکه این آیین ، به   در آمیختگی و هم پالگی میان انسان و طبیعت باورمند  است. دین زرتشت هم  احترام به طبیعت و حفظ و قائل بودن قداست به آن را  سر لوحه ی آموزه اش دارد و البته همه ی ادیان کم و بیش چنین توجهی را دارند که انگار کوششی به سامان نرسیده هم هست.   

با این اوصاف، سادگی و قداست تشکلی تجزیه ناپذیر است. گاهی موصوفی هست که برتر از فهم و عقل ماست. به نظرم سادگی از همین جنس است. جنسی که حافظ به بازار فلسفه فروشان  آورده :

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده ی  طلعت آن باش  که  آنی  دارد


چرا که «آنی» که حافظ حرفش را می زند مورد توجه و تفحص فلسفه نیز است و در کار و افکار فلاسفه ی بزرگ نیز وارد شده است . غرض از «آن» ، جلوتی و طلعتی است که حکماً باید لایزال باشد.چرا که انسانها از بدو ورودشان به کره ی خاکی به خاطر همان «آن» دلشان لرزیده و عاشق شده اند و نهایتاً از این کره ی خاکی بیرون رفته اند اما باز «آن» باقی مانده و انسانهای تازه رسیده را درگیر خودش کرده و دلشان را لرزانده و این جریان همواره تا کنون ادامه دارد. همان «آنی» که در شیرین بود و دل فرهاد را لرزاند اکنون در دختر و پسرهای امروزی هست و دل از یکدیگر می لرزاند.اما دانش ما در باره ی  لایزال  چه اندازه است؟  اصولا دانش ما در باره ی هر چیز مفهومی است که به آن اطلاق می کنیم یا قبل از ما به آن چیز اطلاق شده است. یعنی هر چه در باره ی آن چیز بگوییم سخن ما تنها مفهوم خاصی را بر آن چیز حمل می کند و لاغیر.  مثلا وقتی ما در باره ی زلف و گیسوی یار حرف می زنیم از مفاهیمی مثل جامدی و باریکی و سیاهی و انعطاف پذیری و نرمی و درازی و پیچش و خوشبویی  که همه مفاهیمی لفظی هستند بهره می گیریم  و همه ی این واژه ها که در خبر آمده و مفاهیمند دانش ما را به زلف و گیسو تشکیل می دهند یعنی زلف به انواع درازی و سیاهی و نرمی و خوشبویی تعلق دارد  اما خود زلف و گیسو چیست؟ پس مولانا حق دارد که بگوید:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

در حقیقت انسان به خاطر عجز و ضعف  فاهمه ی خود به امورات هستی مفاهیمی اطلاق می کند مثلا می گوید خدا رحیم و ودود و غفور است . در صورتی که خدا لطیفه ای ست که از این اسامی و صفات بسیار بالاتر و برتر است حتی صفت لطیف  مفهومی ست که باز برای خدا اطلاق شده تا او را از احاطه ی اسم و صفات دیگر بیرون بیاورد و مثلا بگوید که خدا نامرئی ست چون واژه ی لطیف را در رابطه با خدا مفسران به  نامرئی   تعبیر می کنند. اما خود کلمه ی نامرئی هم موردی از مفاهیم است که می خواهد سرپوشی به ناکارآمدی مفاهیم دیگر در باره ی چیستی خدا بگذارد و مفهوم نامرئی ، همه ی خدا نیست .

پس منظور از لایزال بودن «آنی» که گفته شد تنها باز کردن روزنه ای کوچک به  حداقل معرفت و شناختی از ماهیت «آن» است . البته قصد من اینجا تشریح «آنی» نبود که به کرار توسط اهالی حال و ادب آن هم به طرزی شیوا و ادیبانه بیان شده بلکه می خواهم  بگویم اگر در ادبیات رسمی پای «آنی» که بی هویت است  پیش کشیده شده و در ادبیات عامیانه نیز بی هویت تر از آنی که بود راه یافته غرض چیزی جز اصالت که همان سادگی ست نیست. در رابطه با این حقیقت  بد نیست خاطره ای از مرحوم حبیب یغمایی نقل کنم . ایشان می گویند در عصر پهلوی اول که در حوزه ی ادبیات پیشرفتهای چشمگیری در حال وقوع بود  تصمیم به جمع آوری ترانه های روستایی گرفته شد و این کار را به مرحوم حسین کوهی(1276 – 1336) واگذار کردند. قراردادی در این خصوص بسته شد که برای هر دوبیتی مثلا دو سه ریال به مرحوم کوهی پرداخته شود. این مرحوم در اندک زمانی  تعداد زیادی دوبیتی با خودش آورد و تحویل داد و بعداً که تحقیقی انجام گرفت  دیدند مرحوم کوهی که در دوره ی خودش شاعری ماهر هم بوده در کنار دوبیتی های روستایی که از قبل در حافظه داشته یا از مردم شنیده بود  به خاطر گرفتن پول بیشتر و صرفه جویی در وقت نشسته و کلی دوبیتی به سبک و سیاق ترانه های روستایی سروده است و این کار پر ارزش از ارزش واقعی ساقط شده است. با اینحال  پس از کش و قوس های زیاد قرار براین می شود که تمام پول مندرج در قرارداد را به او بدهند به شرطی که  تک تک دوبیتی ها را به او عرضه کنند و او در رابطه با اصالت هر دوبیتی که عرضه می شود قسم بخورد و آنهایی که بی اصالت هستند را از مجموعه خارح کند که در نهایت از میان انبوه دوبیتی هایی که آورده بود هفتصد ترانه با قسم به اصالتش انتخاب شده و توسط ملک الشعرا بر این مجموعه مقدمه ای نیز نوشته می شود.

به هر تقدیر اصالت و سادگی نیز دچار فرافکنی هایی شده و به جای بیرون آمدن از حجاب ، پشت پرده ی واژه های ثقیل و دشوار افتاده است.......

بهرام باعزت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد