ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

دل چگونه و کی می لرزد؟

قسمت چهارم

در نخستین چشم انداز ممکن است تصور شود اصالت چیزی است که باید با آدمی به دنیا بیاید و کسی که همراه خودش اصالت را به کره ی خاکی نیاورده دیگر امیدی به او نیست. برخلاف تصوری که هست اصالت با ساده بودن  حداقل در این مقاله به یک معناست. از آنجایی که  همه ی موجودات متعلق به هستی اند و تک تک ذرات کائنات زیر مجموعه ای از هستی به شمار می روند و نیز از آنجا که هستی چنانچه گفته شد اصالتش غیر از ساده بودنش نیست پس هر موجودی چه بی جان و چه جاندار که ساده است و سادگی را بی تعارف در بستر وجودش جاری دارد هستنده ای با اصالت است که از اصالت هستی پیروی می کند. در عمل نیز این حقیقت بسیار واضح و نمایان است چرا که همه ی آدمها کسانی که در عین بضاعتمندی از هر چیز و موقعیتی ، ساده هستند را دوست دارند و هنگام مواجهه با آنان اقرار می کنند که شخص با اصالتی ست که در عین توانمندی چنین ساده و بی رنگ است . چنانچه این موضوع در باره ی آنهایی که ساده نیستند و با همان موقعیت ، اظهار خودنمایی می کنند بر عکس است و مردم اینان را اشخاصی بی اصالت تعریف می کنند آن هم تنها به این خاطر که از سادگی دورند. و این جای تعجب است که همه اصالت را تعریفی دقیق می کنند اما از آن بی خبرند.  بنابراین در باره ی فهم از واژه ی اصالت  باید این واژه را شست و از نو و جور دیگرش دید.

حتماً اغلب افراد متوجه شده اند که وقتی به چیزی یا کسی که روز و شب در آرزوی به دست آوردنش بوده اند می رسند به مرور زمان  آن خواهش اولیه در وجودشان به سردی می گراید و یواش یواش یک حس دیگر دوستی و دیگر یابی در آنها جان می گیرد. در اولین نظر شاید چنین استنباط شود که این احساس از سیری و دلزدگی از ساده بودن آن چیز یا آن کس بوجود آمده و  احساس مذکور دنبال کسی یا چیزی ست که حداقل از لحاظ ظاهر پر زرق و برق بوده و مزین به آرایه های زیبایی باشد. چنین تصوری بر پایه ی نگاهی سطحی و ابتدایی استوار است چرا که حقیقت این است که احساس ذکر شده تنها برای این به وجود آمده که از زرق و برق و آرایه ها دوری جسته و به یک سادگی محض دست یابد. زمانی که آدمی به دنیای خاکی پا می گذارد دو نوع تعلق خاطر و اشتیاق همراه او زمینه ساز خواهش وجودش می شوند : تعلق خاطر ذاتی و تعلق خاطر آتی . تعلق خاطر ذاتی آن اشتیاق و کششی ست که  با آدمی زاده می شود و با آدمی هم می میرد. اما تعلق خاطر  آتی همراه زمان آینده  که بر آدمی می گذرد می آید و مدت زمان میهمان بودنش بسته به  نوع میزبانی آدمها دارد. این تعلق خاطر اصولاً با آدمهای معرفت آموخته و وارسته میانه ی چندانی ندارد و خیلی کم میهمان خانه ی وجودشان می شود. البته دست به سر کردن این میهمان خودخوانده کار ساده ای  نیست و به انقطاع از خویش نیاز دارد که آن هم  جز از راه  سالها  تحصیل و تلمذ در مکتب معرفت حاصل نمی شود. با اینحال شدنی ست و حکم برویم تا بشویم را دارد. در واقع این تعلق خاطر ، تعلق خاطر به آرایه ها و مشاطه گری ها و رنگ هاست. اگر دقت کنیم می بینیم عشق هم تعلق خاطر است اما به رغم تعلق خاطر به رنگها که تعلق خاطری از نوع آتی ست و مذمم ، ذاتی است و مقدس. تعلق خاطر به رنگها که خارج شدن از سادگی ست گرچه می تواند به لرزیدن دل آدمی منجر شود اما این لرزیدن مقطعی خواهد بود و چون دل همواره در پی رسیدن به سادگی ست از این شاخه به آن شاخه خواهد پرید و نهایتاً عمر گرانمایه صرف  هیچ خواهد شد:

عمر گرانمایه  در این صرف  شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا 

معیار سنجش تعلق خاطر آتی در قیاس با تعلق خاطر ذاتی نه در بافتِ یک  باور دینی و قومی  و نه  در بافتِ یک فرهنگِ خاص ، بلکه در زنجیره ی نسلها از ازل تا ابد و در مرتبه ای پایین تر اگر قرار باشد اتفاق بیفتد در نسلی از فاصله ی زمانی بین تولد و مرگ قابل حصول است. اما گاهی یک انسان وارسته از تعلق خاطر آتی و معرفت آموخته در مکتب تعلق خاطر ذاتی مثل حافظ این فاصله را بسیار کوتاه می کند :

دل فریبان نباتی همه  زیور  بستند

دلبر ماست که  با حسن خداداد آمد

زیر بارند  درختان که  تعلق دارند

ای خوشا سرو که ازبارغم آزاد آمد

روشن است که این ابیات ضمن ستودن سادگی ، تعلق خاطر به آرایه ها و رنگها را کوششی بی نتیجه و بدون توفیق  می داند. اما چرا باید  تعلق خاطر به رنگها و مشاطه گری ها و صورت آرایی ها این اندازه غیر قابل اعتماد باشد؟ جواب این است که وقتی در رابطه با کسی دل ما می لرزد به حسی که در وجودمان ایجاد می شود اعتماد داریم. بدون شک اعتمادی که حاصل شده اگر یک اعتماد عریان و برهنه و بی واسطه باشد ریسک ریزش و عدم توفیقش کمتر است اما در رابطه با اعتمادی که مواجه با لایه هایی ست که هر آن ممکن است این لایه ها از او کنار بروند چه تضمینی وجود دارد حس لرزیدن دل تداوم داشته باشد؟  خوشبختانه حسی که دل را می لرزاند اگر همان حس ساده ی عاشق شدن و دوست داشتن باشد خودش تضمینی ارزشمند است که هیچ خللی در او راه ندارد:

خلل  پذیر  بود  هر  بنا   که   می بینی

مگر بنای محبت که خالی از خلل است

وقتی این حس به ما می گوید که ما از بودن با کسی که این حس را در ما بوجود آورده خوشحال می شویم و هر وقت او را می بینیم جذبه ای از جانب او این حس خوب را در   ما گزارش می دهد انگار صدایی ماورایی  را می شنویم که در گوشمان اعتماد را زمزمه می کند این صدا محلی برای تأمل و تعمق و تفکر  باقی نمی گذارد و در واقع عین یقین و ایمان است. اما وقتی خود این حسه چندان هم ساده نباشد و لایه ها و آرایه هایی همراهش باشند بازی عطش و آتش شروع می شود. شاید تا این مقطع از مقاله ی حاضر فکر کرده ایم که تنها چیزی یا کسی که دلمان را می لرزاند و مورد  توجه و محبت ماست می تواند  چند لایه و پشت  حجابها و آرایه ها  پنهان باشد و معضلی به نام «امید و احتمال» را در ما بوجود بیاورد. به راحتی از پاراگراف اخیر می توان فهمید که لرزیدن دل به دو صورت اتفاق می افتد. یکی با یقین و ایمان و دیگری با امید و احتمال . روشن است که یقین و ایمان هر جا باشد دیگر امید بی معناست. امید جایی هست که شک و تردید هم آنجاست.  خود امید وقتی در مرتبه ی نازل تری باشد دیگر نامش امید نیست بلکه احتمال است. حال باید دید چه لایه هایی ، آن حسی را که دل آدمی را می لرزاند از سادگی دور می کنند و امتیاز و افتخار یقین و ایمان را از حس شیرین دوست داشتن و عاشق شدن سلب کرده و او را به دست امید و احتمال می سپارند . از دید خودشناسی  ، این نامتعارفی  به دست دریافت ها و آموزه ها و نحوه ی عبور از جاده ی  دوران کودکی تحقق پیدا می کند که آن هم یقینا بی رابطه با بافتِ فرهنگی جامعه و  شاید بیشتر  بی ارتباط با محیط خانواده نیست.


بهرام باعزت


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد