نازنینم !
یاورِ همیشه مؤمن !
یهودای من !
باور کن
در هیچ سمتِ سَحَر
از تو به شکایت نخواهم نشست
چرا که رسالتِ من و شمع
تا سحَر سوختن است
و اکنون
که سحَر ندمیده
تو هنوز یهودای وفادار ِ این مسیحائی
بیا تا فرصتی هست
قرار ِعشق را مرور کنیم
و سحَر را نیامده
به لحظه ای که حرفِ پنجره ها
قرارِ سرخ خواهد بود
سوگند بدهیم
تا طلوع خورشید
تو رهوار ِ اشتیاق
باز آن یهودای رفیق باشی
و اگر حرفِ نیوشیدن از نارفیقی ست
بگذار به جام ِ شام آخرمان باشد
بهرام باعزت