مست مستم آنچنان که بر زمین افتاده من
امشب از شبهای دیگر بیشتر دلداده من
هر کسی گوید که بر روی تو دارد او نظر
آنکه اما چشم او در چشم تو افتاده من
هر کسی از بردن نام تو دارد منظری
آنکه منظر را بنا بر نام تو بنهاده من
خاک پایت را قسم خوردم که عهدت نشکنم
هر چه پیچیده شود سودای عشقت ساده من
دعوی هستی من با هستی تو باطل است
بر دیار هفتم و شهر فنا آماده من
کوله بار شوق دیدار تو را دارم به دوش
تا ابد هستم مسافر در دل این جاده من
بُرده از دستم شراب اشتیاق دیدنت
گوشه ی این آرزو مستم ازآن بی باده من
بهرام باعزت