مانده منم بر زمین و قافله در پیش
با من و اونیست جز که فاصله در پیش
اوست به شهری که هست فاضله اما
هر چه روم آن مدین ِ فاضله در پیش
کوی وفا هست وجان به عینه سپردن
شرط وفا نیست حرفی ازگله در پیش
مانده به صبح و دلم هوای تو دارد
مثل هوای نماز نافله در پیش
نیست سری در من از شراب نگاهت
لیک به سر مانده شورِ حاصله در پیش
طبله ی رسوایی ام کسی نشنیدی
گر که نبود از تو طبل ِغائله در پیش
هر که پری بیند او به سلسله باید
می روم اینگونه بند و سلسله در پیش
بهرام باعزت