ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

گل افسانه ی من !

گلِ افسانه ی من !

از چه داری غم گلزار و  چمن؟

دست تقدیر تو را در دل من کاشته است

در کویرِ غربت

که به جای شن داغ

دردش انباشته است

می دانم

که تو از بی چمنی غمگینی

آنچنان دلخونی

که در اطراف خیال

بر  دلت  شوق چمن

می کند سنگینی

قصه سازِ من و تو  ای گلِ افسانه ی من!

به یقین می داند

قصه ی غصّه ی تو ، حال و هوای دلِ من

روز کوچم  که رسید

تو همان روز  از این غمکده بیرون بروی

به سر آغاز ِ خوشی های جهان

فارغ از این دلِ پر خون بروی

و اگر رفتی از این  غمکده بیرون روزی

و رسیدی به چمنزار و به آن بهروزی

بعد از آنی که شدی نوگل شوخ چمنی

رنگ و بوی تو شد آوازه ی هر انجمنی

شد گلستان ادب از تو اگر مستِ صفا

داد اگر دست تو را اهل دلی دستِ  وفا

یافتی کام و دلت شد به فراخی دشتی

بر شقایکده آنوقت اگر بگذشتی

حقِ اشکی که تو را قامتِ رشک آور داد

حقِ آن خونِ دلی

که به تو سرخیِ  ناباور داد

با شقایق سخن  از قصه ی من نیز بگو

که یکی  بود پُر از حسرت دریا  چو  سبو

لاله ای خون به دل  از نسل شما

قرن ها پیش در آن سوی مه آلودترین شوره سرا

تخم  باور  می کاشت

تا که هر قطره ی اشکی که به دل حسرت دریا را داشت

کند از آنچه او کاشته ، دریا برداشت

و همیشه به جهان  

از غربت

چون هنوزی که دلش در پی فردا مانده

قطره ای هست  که در حسرت  دریا مانده


«بهرام باعزت»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد