به من قفس شدی ای فاصله به فرسنگی
هم ای زمانه ی پُر از هزار و یکرنگی
برای ماهی زنده به شوق آب زلال
یکی ست مردن و مردابهای خرچنگی
به جز سراب چه باشد خیال دیدن تو
به جاده ی سر و ته گم به کام دلتنگی
به حالِ آینه ی طاقچه نشین ِ خیال
چه فرق بین غبارست و پاره ی سنگی
گسست زخمه ی رفتن چوبرگ از شاخه
شنیده می شود از برنگشتن آهنگی
به جز تو حرف تو با کس نمی توانم زد
که غیرتم بکُشد گر کشم چنین ننگی
بهرام باعزت