چگونه بگذرم از یاد تو به آسانی
چگونه بگذرم ازجان که تو خودِ جانی
تو لحظه لحظه خیال ِ گرانی و اما
به من خیال خودت بیشتر کن ارزانی
تو همچو زر به ترازو و زور در بازو
که دارد هر که تو را دارد اینی و آنی
خبر ندارد هر آنکس که از مقام دلم
بگو که در تو شود او مقیم ِ ایمانی
به هر چه می نگرم جز تو را نمی بینم
ندانم هرچه تو یا تو به هرچه می مانی
نشانی ِ تو مگر بی نشانی از خویشست
که هرکه گم کنداوخود به خود توبنشانی
جهان بی خبری عرصه گاهِ پروازست
از این جهان به جهانی که هست روحانی
بهرام باعزت