-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 خرداد 1397 15:47
من کی هستم؟! ظلمتِ این شبانه ی همواره روشنی صبح ایمان ِ من است باور کن رهگذر! ایمان من همین است: من، من نیستم «بهرام باعزت»
-
غزل
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 09:34
گر چه بهار است و بختِ گُل به جهان است نیسـت بهـــاری دلـی که تخت ِ خزان است قافلـــــــه ســـالار ! باش یکدم و بنگــر مانده دلی بر زمین کـــــه بار ِ گران است تند چــــه رانی کـه آن دو گوشه ی ابرو روزن ِ محــــــرابِ من به باغ جنان است در پس ِ این کـــاروان نگر کــــه ز خیلی سیلی از اشکی ست مثل جان کـه روان است...
-
مقاله ای در باب زیبایی و «آنی» که حالت و ماهیتی ناگفتنی اما در یافتنی دارد
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1397 18:03
به نام حضرت ذات مقاله ای در باب زیبایی و «آنی» که حالت و ماهیتی ناگفتنی اما دریافتنی دارد نویسنده : بهرام باعزت از نظر دلالت موضوعی هم که شده چنین می نماید که قبل از پرداختن به اصل مطلب ناگزیر باید به عنوان راه گشایی به منظور ، به آخرین وادی عشق مورد نظر حضرت عطار که فقر و فناست گذری داشته باشم. فنا را به سقوط اوصاف...
-
مقاله ای در باب طلب و عشق
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 10:05
به نام حضرت دوست از آنجا که مقاله ی «عشق و طلب » مورد پسند عده ی زیادی از دوستان و بازدیدکنندگان عزیز قرار گرفته بود و با کامنتهای حاکی از لطفشان اظهار توجه و تلذذ و تلمذ کرده بودند اصل این مقاله را که در هفته نامه ی اردبیل فردا نیز به چاپ رسیده است در این پست قرار دادم باشد که طلعتی به انگیزش طلب و عشق و معرفت گردد ....
-
غزل
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 17:47
ای سفــر کرده ز پیش من هوایت کرده ام ملتمس در کــــــــوره راه دل صدایت کرده ام عیبِ ناهمواری ِ ره نیســـت نارَهواری ات پاره های دل چـــــــــو حلقه بندِ پایت کرده ام گر کــــه بارانی ست منزلگاه تو یارا ببخش کـه دو چشمم را به این اتراق، جایت کرده ام گـــر گذشتی از پل ِ لرزان ِ قلبم غم مخور چون کـه در محشرگه ِ دل من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 فروردین 1397 15:27
دیشب نزدیکهای سپیده که برای شانه زدن گیسوانت به پریشانکده ی خیالم آمدی قدم به قیمتِ جان بر داشتم که مبادا سکوتِ حبابی ِ باور ِ آمدنت محو شود پاورچین از کنار نرده های غم گرفته و دردْ رنگِ قلبم گذشتم و از سمتِ پُر ازدحام بوته های تمنا به اندازه ی خلاء ِ دلتنگی به تو نزدیک شدم انگار به سایه گاهِ حادثه ی عشق رسیده بودم...
-
غزل
جمعه 13 بهمن 1396 10:07
ای جماعت! راز هستی را به رویی خوب و زیبا دیده ام آنچه پنهان از فلاطون بوده من بلوا و پیدا دیده ام آن که می گوید که جان از یک جهانِ آسمانی آمده راست می گوید که من جان را در آن چشمان شهلا دیده ام در کلام مفتی و واعظ تو از کیفیت محشر مجوی لحظه لحظه من قیامت را در آن اندام رعنا دیده ام گر جمالش را پرستشگاهِ جانم دیده ای...
-
حسرت
چهارشنبه 11 بهمن 1396 12:59
نازِ حسرت می کشم ای ناز من! بی نازِ تو با که جز حسرت توانم که بگویم رازِ تو؟ آسمانِ بی کرانِ حسرتم هر لحظه ای پُر طنین ست از صدای مبهمِ پرواز تو فصلِ پایانی ندارد حسرتِ سردِ دلم هر چه می خوانم سطورِ گرمِ بی آغازِ تو این هیاهوها که بلبل می کند در گلسِتان ای گلم ! گر بشنوی آن نیست جز آوازِ تو با کدامین زخمه سازدنغمه ی...
-
غزل
سهشنبه 26 دی 1396 18:51
یاری که غایبست او دل می کشد به هر سو دل می کشد به هر سو یاری که غایبست او هر آن گدا نخوانده از حال تلخ فرهاد او نشنود دگر هیچ شیرین حدیثِ خسرو دیگر نمی زند بال گویی کبوتر دل از آن زمان که سویی دیده کمانِ ابرو گر بر زمین بیفتد ماه و ببینم او را کی بخشد آن صفایی که می برم از آن رو؟ از کفر و دین چگونه آزاد می توان شد هر...
-
غزل
شنبه 23 دی 1396 18:16
باز هم پرواز می خواهد دلم ای آسمان ! باز هم با بالِ ابرویت به افلاکم رسان قبل از آن که پا به این دنیا گذارم آتشی از هوای تو مرا افتاد در دنیای جان چشم مستت راز بی آلایشی را گفت ازل که شراب آلوده ام از آن حکایت این زمان من به دل سوگند خوردم که به جز دل که تویی چیزکی نه بشنوم نه که بگویم چیستان خواب را ازپیش خود راندم...
-
فانوس
پنجشنبه 30 آذر 1396 11:32
دلم مثل شعله ی فانوس سوسو می کشد دلتنگِ تو هستم . چه می شود کرد ؟ همیشه فاصله ای است فانوسِِ آویخته از ستونِ نهانخانه ی باورم را بر می دارم و از نردبان زهوار در رفته ی سردابه ی زندگی ، پائین می روم تا مثل هر روز به دالانهای درونم سرک بکشم تاریکی ژرفی ست . من هستم و باورهای بی شکلی که شبیه هیچ اند مثل غروبِ سنگی و سردِ...
-
غزل
دوشنبه 13 آذر 1396 19:45
بختی که برون ازقمر وانجم و طاسی ست تویی تو آن آس که در شانس، شناسی ست تویی تو هر لحظه که بگذشته به من از دَم صبحی تا آخر شب هر چه که پاسی ست تویی تو در عطف ترین نقطه ای از حادثه ی دل آن نکته که بی وقفه حماسی ست تویی تو در بی کسی ِ هستی ِ پُر از گله تنها آن کس که سزاوار سپاسی ست تویی تو در مدرسه ی عشق به تحصیل معارف...
-
زمستان= بهار عاشقان
دوشنبه 6 آذر 1396 12:38
پاسخ آینه ها سنگی نیست برف و غوغای زمستان همه دلتنگی نیست همه دلدادگی و عشق، زمستان رنگ است دل هر فصلی نیز به زمستان تنگ است فصل دل بیشتر از عامه ی فصل که بهار است زمستان در اصل آنچه بخشیده به این فصل ، چنین ناموسی که به سر، شورِ قلم هست چو اقیانوسی سرگذشتی ست اساطیری و دقیانوسی: آن زمستانِ انالحق پیشه داشت انگار به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبان 1396 20:18
این صمیمانه ترین دار و ندارِ عاشق است که به عشقی که همه دار و ندارش رفته در راهش ز دست از صمیم دل بگوید که تو درمانی مرا ! آفرین و آخرین دلبسته ی جانی مرا ! یاد دارم سال ها قبل از سفر در «زندگی» در حصار صبحی از مِهرِ حماسه غرقِ در بالندگی در سراسیمه ترین مجنون تباری در جنونِ لیلیِ خواهندگی عاشق زیباییِ یک زن شدم یا...
-
غزل
دوشنبه 1 آبان 1396 12:22
لولی نه آن چنانم و نه مستی این چنین من سرخوش از شراب نگاه توأم همین! در جانم از بزرگیِ یک جلوه ی تو بود هر آینه شکسته شد از ظن و از یقین در گوشه ی نگاه تو شد تا رهین دلم گوشی ندارم از پیِ رهنی دگر رهین با تار و پود مهری از آن روی و موی تو نه کفر هست بافته ای در دلم نه دین آن رو نبود تا که به رویت نظر کنم با جام مست...
-
با تو دارم حرفها
دوشنبه 10 مهر 1396 16:54
با تو دارم حرفها از زمره ی تاراج پاییز مثل آن حرفی که روزی در میان کوچه ای خلوت نگاه تو به من زد جانم از آن حرف پر زد یاد داری؟ سالها پشت سر هم رفت و شد کهنه ، نگاهت ماند اما در دل پُر خواهش من تازه تر از هر معما تازه تر از حرفِ موجِ بی قرارِ دائما در گوشِ دریا در همان روز در زمستانی برودت بار و پُر سوز بعدِ عمری که...
-
در استقبال از پاییز
سهشنبه 28 شهریور 1396 19:02
پاییز ابتداست پاییز انتهاست پاییز جای پای دل و بی قراری است پاییز قصه ی شب و چشم انتظاری است پاییز اوجِ جلوه ی فریاد در سکوت از فوجِ ناتمامِ تبِ سرد ، یک ثبوت مانند چشم خوش خبری که پُر از نم است پاییز مبهم است مردی که نسبتش به دل و درد می رسد پائیز جاده ای ست که تا مرد می رسد آن روز سرد بود آن روز کوله بار دلم پر ز...
-
یادداشت (تقدیم به آنیمای زیبا)
سهشنبه 14 شهریور 1396 09:45
این یادداشت را برای کسی می نویسم که پس از کوچ من از این جهان، به دنیای کوچک حافظه ی رایانه ام و بعد به طورِ اجتناب ناپذیری به دنیای نه چندان کوچک خودم راه پیدا خواهد کرد . سلام زیبارو! میدانم بیشتر از آن که از ازدحامِ این همه اوراقِ خط خطی شده که تا سقفِ این دنیای انتحاری بالا آمده است متعجب شده باشی از تاریکیِ بدونِ...
-
غزل
شنبه 4 شهریور 1396 20:00
نازت بنازم ناز من ! ای خوش ادا ! ای نازنین ! ای نازت آزادی من از هر چه که کفرست و دین بی ماه روی و مهر تو گر چه ندارم روز و شب از مهرِ ماه روی تو دارم هم آن دارم هم این از تیغ تیز کج سرِ ابروی تو دارم دلی همچون گنهکاری که در محرابی افتد بر زمین در تنگنای صد گمان از فاصله جُستم نشان آخر به جان خود از این افشاگری بردم...
-
دل
یکشنبه 29 مرداد 1396 17:48
من عاشقی ام مست که رودست ندارد رودست به عشق و دل سرمست ندارد عاشق همه دل هست و نداردهمه چیزی چیزی به جز از آنچه که دل هست ندارد دریاست چو پیوسته به یاد و دل قطره زان خاطر ما غیر تو پیوست ندارد پروانه اگر دور ز دل بود نمی سوخت پروانه ی این فاصله در دست ندارد از کوچه ی دل جان به سلامت نبرد کس این مسلخ بی جاده که بُن بست...
-
غزل
پنجشنبه 26 مرداد 1396 09:59
جز هستی من تا تو مرا فاصله ای نیست خواهی اگر این فاصله چینی گله ای نیست از صبح ازل با تو مرا حرف دلی هست تا شام ابد هست و بر او فیصله ای نیست چشمان غزالـت شده همبستر جانم بر نطفه ای اینسان چو غزل قابله ای نیست ای راحله ی منزل آخر ! برسانم آنجا که به جز فقر و فنا مرحله ای نیست از حکم به چرخیدن اجرام سر ِ مِهر جُرم است...
-
غزل
دوشنبه 23 مرداد 1396 19:07
بر سر حسرت گیسوی تو مویی شده ام مویی از حسرت گیسوی تو گویی شده ام کعبه ام ! بتکده ام ! مسجدم و میکده ام ! هر دمی در پی تو راهی سویی شده ام خلوتم جام جنون مایه فقط کم دارد که من از چشم تو دلبند سبویی شده ام از ازلگاهِ سفر کوله پُر از راز نظر در گذرگاهِ نگاه تو به کویی شده ام پاره های دلم از ناز مژه بر هم دوز پاره ی دل...
-
غزل
یکشنبه 15 مرداد 1396 10:19
به نگاهت قسم و نام فریبای سراب و به چشم تو و آن جام گوارای شراب که نگاه تو و چشم تو نبیند هر کس نشود فاش بر او حال من جمله خراب چشم تو عاقبت آموخت مرا آن مستی تا که با جام کنم تصفیه ی خُرده حساب ادعایی نکنم ناب ترین مستی را مدعی است نگاه تو چو بر مستی ناب بر شبِ فاصله هر چند نتابی ای ماه ! با خیالت خوشم و خاطره ای از...
-
فانوس
سهشنبه 10 مرداد 1396 16:00
دلم مثل شعله ی فانوس سوسو می کشد دلتنگِ تو هستم . چه می شود کرد ؟ همیشه فاصله ای است فانوسِ آویخته از ستونِ نهانخانه ی باورم را بر می دارم و از نردبان زهوار در رفته ی سردابه ی زندگی ، پائین می روم تا مثل هر روز به دالانهای درونم سرک بکشم تاریکی ژرفی ست . من هستم و باورهای بی شکلی که شبیه هیچ اند مثل غروبِ سنگی و سردِ...
-
غزل
پنجشنبه 22 تیر 1396 17:40
ای عشق!شراب تواگر دُردی وصافی ست بر جان خمار و دل دردمند شافی ست درگوشه ی هستی به دل انگیزی و مستی یک جرعه خیالت به من دلشده کافی ست بر هر چه سرایی از غزل بوده گذشتم چشمان غزالت به غزل سرا قوافی ست در ظلمت عشق وعاشقی صبح خیالت از مهـر تو گسترده ترین امید وافی ست اندازه ی نازت سخــــن از سوزِ نیازی حتی به زبان من...
-
غزل
دوشنبه 12 تیر 1396 09:16
ترسم آن روز سرآیی تو که من سر بروم تشنه لب از لبت ای چشمه ی کوثر بروم گه به دنیای خیالم گذری گاه به دل هر دمی از پی ِ یک عالم دیگر بروم مهر تو ذره صفت داد سحر تاب مرا که شوم مشرقی و تا تو به خاور بروم آن چنان دور شد از ساحل امّید دلم در سرم نیست که دیگر سرِ لنگر بروم غیبتت ای مه خرداد مرا وا دارد که در این ظلمت شب بر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 تیر 1396 09:42
چقدر گذرگاه خیال تو رویایی و چشم نواز است هر فراغتی که دست می دهد به این گذرگاه می آیم همیشه انتهای من به ابتدای این گذرگاه می رسد و خیسی چشمهایم به سبزه زاری از باورت هر روز به انتهای خودم سر می کشم تا از ابتدای تو سر بروم و هر دفعه چشمهایم خیس می شوند که طبیعت باورت سر سبز باشد کاش هیچ گذرگاهی به معنی جاده نبود و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خرداد 1396 16:36
روزی که فاصله ای بین ما نخواهد بود به دیدنت خواهم آمد شاید عصری که همواره ابعاد ساده ای از سکوت و دلتنگی دارد و شاید نیمه شبی که همیشه از پنجره اش به وسعت منظره ی تنهایی خیره هستم بگذار این خواب شیرین را تا تو بیاورم که با تو بودن راز دلم هست و جای بازی خیالم اما راز دیگر این هست که نام ها و شاید واژه ها هم علت...
-
غزل
دوشنبه 15 خرداد 1396 11:59
موتر از مویت شدم در حسرت گیسوی تو سوی چشمم گم شد و پیدا نشدخود سوی تو آنکسی که گم شود در کوچه ساری از خیال پی برد بر حالتِ گمگشتگان کــــوی تو مثل آن نشنیده ای که می شود شیرین ادا می برد تُرد و ملس دل را ادای بوی تو چرخ گردون گر نگردد بر مراد ما چه غم مهر و من گردیم خود بر دور ماه روی تو عاشق گم کرده دل را ناامیدی...
-
آن
پنجشنبه 4 خرداد 1396 15:50
خاکستری ست مانده از آنی که بود جان با جان من چه کرده ای ای آتشِ نهان ! آن ِ روان که می رود از پیش چشم من مشمار اشک، جان منست آن ،چنین روان آن روز کز حضور تو جانم به سر رود آن نیست می شوم که بُوَد هستِ جاودان من تار و پود عشق توأم جان من مسوز ای تار و پودجان من!ای جان!مکن تو آن پرواز بی هـــوای تو معنی نمی شود آن بال و...