چقدر گذرگاه خیال تو رویایی و چشم نواز است
هر فراغتی که دست می دهد
به این گذرگاه می آیم
همیشه انتهای من به ابتدای این گذرگاه می رسد
و خیسی چشمهایم به سبزه زاری از باورت
هر روز به انتهای خودم سر می کشم
تا از ابتدای تو سر بروم
و هر دفعه چشمهایم خیس می شوند
که طبیعت باورت سر سبز باشد
کاش هیچ گذرگاهی به معنی جاده نبود
و هیچ جاده ای به معنی غربت
و هیچ مسافری به معنی غریب
«بهرام باعزت»