روزی که فاصله ای بین ما نخواهد بود
به دیدنت خواهم آمد
شاید عصری که
همواره ابعاد ساده ای از سکوت و دلتنگی دارد
و شاید نیمه شبی که
همیشه از پنجره اش به وسعت منظره ی تنهایی خیره هستم
بگذار این خواب شیرین را تا تو بیاورم
که با تو بودن
راز دلم هست
و جای بازی خیالم
اما
راز دیگر این هست
که نام ها
و شاید واژه ها هم
علت بیگانگی ها و دوری ها هستند
و چه اقرار شرافتمندانه ای
که می دانم
این عصرهای پر از سکوت و دلتنگی
و این نیمه شبهای خیره مانده به تنهایی
قصدشان
دچار کردن من به بی نامی و بی واژگی ست
تا آنقدر در این دچاری پیش بروم
که فاصله ای بین ما نباشد
«بهرام باعزت»