آنچه پنهان از فلاطون بوده من بلوا و پیدا دیده ام
آن که می گوید که جان از یک جهانِ آسمانی آمده
راست می گوید که من جان را در آن چشمان شهلا دیده ام
در کلام مفتی و واعظ تو از کیفیت محشر مجوی
لحظه لحظه من قیامت را در آن اندام رعنا دیده ام
گر جمالش را پرستشگاهِ جانم دیده ای دیری دلا !
من در آن صورت جمالِ جانفزایی همچو معنا دیده ام
پرده ی زلف سیاهش را شبی شوقم به آهی زد کنار
وه که باج از آسمان گیرنده ماهی من به سیما دیده ام
ماهیِ بیداری ام در تُنگِ تَنگِ این جهان کی جا شود
من که عمری در خیالستانِ چشمی خوابِ دریا دیده ام
عاشقان هر دوره ای از لطف و خوبی نکته ای را خوانده اند
ای جماعت! لطف و خوبی را به یک معشوقه یکجا دیده ام
«بهرام باعزت»