ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

جهان گذران

به نام حضرت دوست

جهان گذران

یکی دیگر از وجوهِ نامتعارف و غیر واقعی باور عموم ، داستان گذرنده بودن جهان است. این قضیه ، مثل باورِ اغلبِ عوامِ مارکسیستها که برایشان مسلّم شده اگر خدا از منظومه ی هستی حذف شود تمام مصائب بشری اعم از بیماری و بیچارگی و آثار جهل و فقر و بیکاری از هستی رخت بر خواهد بست برای بسیاری از مردم حکم یقین را پیدا کرده است.

اکثر قریب به اتفاق مردم ، جهان را گذران می دانند و تصورشان این است که جهان نهایتا رو به فناست و برای هیچ کسی باقی نمی ماند. در تقیّدی که این عده ی کثیر بر باور خود قائلند بی وفایی دنیا مشهود است و چنین می نماید که جهان ، پایدار نیست و آدمی را جا می گذارد و نیست و نابود و غیب می شود. من  در این فرصت کوتاه  می خواهم به چند نکته ی صوری و غیر محتوایی بودن این تفکر و تصور بپردازم .

برای پرداختن به این ظرفیتِ پُر از ظرافت ، بد نیست به موضوع « تغییر» ، توجهی ظریف و دقیق داشته باشیم. از لحاظ فلسفی برای اینکه تغییر صورت بگیرد بایستی خود تغییر ، تغییر نکند. یعنی لازمه ی تغییر ، تغییر نکردنِ خودِ تغییر است. بنابراین تغییر اصالت دارد و تغییر پذیر نیست. هر حرکتی ، شروع تغییر است. این تغییر می تواند از حیث زمان و مکان ، اندازه گیری شود و مقدار تغییر مشخص شود. اما لازمه ی این حرکت و تحول و تغییر ، ثابت بودن خود تغییر است. می دانم در تفسیر و تشریح این معنی ، زبان و بیان محدود است و نمی تواند چنانچه باید و شاید ادای مطلب کند اما چاره ای هم نیست چرا که این حرف بسیار عمیق و جامع بوده  و با هیچ دستور زبانی و کلامی شکافته  نخواهد شد.

اگر حماسه را به معنی عامّی که شامل همه ی انواع منسوب به آن است در نظر بگیریم موضوع مذکور ، سرشار از حماسه است به طوری که تغییر در زمان ، نمونه ای حیرت آور از این امر مبهم و غامض است. وقتی می گوییم زمان می گذرد و چه زود هم می گذرد در عین حال داریم از یک تغییر حرف می زنیم. یک تغییر برق آسا.

حیرت آور است که ما مدعی گذر زمان هستیم ولی هیچگاه شاهد خلاء در میان لحظه های زمان  نیستیم. لحظه ها عبور می کنند و می گذرند اما زمان هیچگاه ناپدید نمی شود. در صورتی که اگر اتم ها یا مولکول های یک شئی عبور و گذر کنند آن شئی به تدریج ناپدید خواهد شد. چنانچه ملکول ، کوچکترین واحدی از یک ماده است که از دو یا چند اتم که با استفاده از نیروی حاصل از پیوند شیمیایی به یکدیگر متصل شده و کنار هم قرار گرفته‌اند لحظه  نیز همین مناسبت را با زمان دارد. بنابراین بایستی از ریختن لحظه ها و از گذر آنها زمان فرو بریزد و عدم بشود اما چنین اتفاقی نمی افتد و یقینا هم تا ابد اتفاق نخواهد افتاد . این شگفتی را می توان تنها با ثابت بودن خودِ تغییر، تفسیر کرد.

اینکه با وجود ریزش لحظه ها و گذر آنها ما هیچ وقت به بی  زمانی نمی رسیم و بلکه خلائی هم در زمان احساس نمی کنیم تنها به دست جادویی «تغییر» امکان پذیر شده است. تغییری که خودش تغییر پذیر نیست و ثابت الذات است. تغییر را می توان به بی ثباتی معنی کرد. بنابراین ، آن بی ثباتی که همیشگی باشد مثل گذر زمان ، نوعی ثبات است. این رفتار را ثبات در بی ثباتی می نامند.

لحظه ها می گذرند و لحظه های بعدی از راه می رسند. یک لحظه به محض اینکه رفت لحظه ی دیگر جایش را پر می کند اینجاست که از صدقه سری این تغییر ، بین لحظه ها هیچ خلائی به وقوع نمی پیوندد. پس همه چیز در حال تغییر است الا تغییر.

در مورد مسئله ی جهان و گذرا بودن آن ، ثابت بودن تغییر ،  معلمی است که که دفع و رفع مشکل می کند. جهان را می شود از دو پنجره نگریست و از آن درک معنی کرد. تصور عامیانه این است که جهان ظرفی است که چیزهایی مثل سنگ و کوه و آب وخاک و  نبات و جماد و حیوان و انسان را در آن ریخته اند. یعنی جهان ظرفی در نظر گرفته شده  منهای  مظروفی از  همه ی موجودات مذکور . اینحا و با این طرز تصور ، ما با دو موجودیت  روبرو هستیم.  یکی خود جهان که ظرف در نظر گرفته می شود و دیگری همه ی اشیا و موجودات اعم از بی جان و جاندار که مظروف محسوب می شود. در این بینش ، جهان جهان است چه خالی از هر چیزی باشد و چه پر از همه ی چیزهایی که می شناسیم و اکنون در داخل آن هستند.

اما نظریه ی دیگری که در مورد مفهوم جهان مطرح و به خواص منسوب است به مجموع ظرف و مظروف با هم متصف شده که البته دیگر طرح کردن ظرف و مظروف در این خصوص بی معنی است و اساساً جهان را با همه ی موجوداتی که در آن هست جهان می شناسد. در این باورمندی ، هر ذره ای از هر موجودی  که  وجود دارد جزو ساختار جهان است .

شاید این برداشت از جهان را  با بیانیه ای که میرزا فتح علی آخوند زاده (1812-1878) در مورد شعر نوشته بهتر بتوان درک کرد. او می گوید در عهد قدیم میان ملت یونان شاعری مشهور به نام هومر بود که محاربات و وقایع حادثه های ملت یونان و مبارزات و هنرهای پهلوانان آن دیار را به نظم در آورد. چنانچه به سرودن و  گفتن چنین اشعاری با مضامینی که او ارائه کرده هیچ شاعری قادر نیست. او معتقد است شکسپیر هم در میان ملت انگلیس چنین مضمونی برازنده را به ثبت رسانده و مصائب سلاطین انگلیس را طوری به نظم کشیده که در حالت سماع ، شنونده هر اندازه هم که دلش سخت باشد  نخواهد توانست قطرات اشک و گریه اش را پنهان کند.

از بیانیه ی میرزا فتح علی آخوند زاده چنین بر می آید که نظم دادن الفاظ بی معنی  که با کمک وزن و قافیه تنظیم شده شعر نیست  بلکه مضمون و محتوا در ماهیتِ شعر و مفهوم آن نقشی مطلق دارد.

در نظریه ی اخیر در باره ی جهان هم مضمون و محتواست که به جهان مفهوم و هویت می بخشد. مضمون و محتوا چیزی جز همه ی موجودات در هستی  نیستند.  

حالا راحتتر می توانیم موضوع  گذرا بودن جهان را در هر دو بینشی که از جهان وجود دارد مورد بررسی و بحث قرار بدهیم. در بینش اوّلی که عامیانه تلقی می شود  جهان ظرف و همه ی موجودات مظروف هستند. با این حساب اگر چیزی گذرا و ناپایدار است خود ظرف نیست بلکه مظروف آن است. همه می دانند این موجودات اعم از  نباتات و اشیا و حیوانات و انسانها هستند که می آیند و می روند  و جهان جایی  است که مدام پُر و خالی می شود و علی ای حال و به هر روی ، پایدار و پابرجاست. با این توصیف  که هر چه در جهان وجود دارد ناپایدار و جهان خودش جاوید و پایدار است آیا این برداشت از جهان درست خواهد بود که جهان در اصل و ذات خودش چیزی تهی است؟ از طرفی هر آنچه که در جهان وجود دارد اگر ناپایدار است و می آید و می رود به این معنی است که تغییر در آنها اتفاق می افتد. آیا این تغییر بدون تغییر در خود جهان امکان پذیر است؟ شاید همه ی ما از زبان دانشمندان زیاد شنیده ایم که جهان در حال تغییر است. تغییر جهان به چه معناست؟ مگر نه این است که تغییر در محتوای جهان را تغییر جهان می دانیم؟ وقتی بارندگی کم می شود و از طرفی سطح گرمای جهان به هر دلیلی بالا می رود مقدار آبی که در جهان وجود دارد فروکش می کند و خشکی ها نسبتش با دریاها دچار تغییر می شود. آیا همین بیان اندک از تغییر در محتوای جهان ، اعتراف به تغییر خود جهان نیست؟  

اینکه خشکی در جهان در مقطعی از زمان کم بود و در عوض مقدار پوشش آب بیشتر و حالا اندازه ی پوشش خشکی نسبت به پوشش آب در جهان بیشتر شده گویای تغییر در جهان است و لاغیر. حتی اگر جهان ظرفی در نظر گرفته شود که پُر و خالی می شود به این معنی است که تغییر در آن اتفاق می افتد. یقینا یک ظرف خالی در کنار  یک ظرف پُر ، حاکی از تفاوت و تغییر بین آنهاست. ممکن است عده ای بگویند جهان که تنها کره ی خاکی ما نیست که نبات و حیوان و انسان در آن وجود داشته باشد . کرات دیگری هستند که به نظر مضمون و محتوا ندارند.

اما کوته بینانه است که محتوا و مضمون را تنها شجر و حجر و نبادات و حیوانات و انسان در نظر بگیریم. گذشته از این ، دانشمندان فرضیه ی نبودن موجوداتی جاندار در کرات دیگر را تقریبا پوچ و از لحاظ درصدی ، بودن این موجودات را در کرات دیگر صدر در صد قلمداد می کنند. از تمام این ادله هم اگر چشم بپوشیم مگر بدون انسان ، جهان قابل تفسیر و تعریف است؟ این انسان است که تفسیرگر و روایتگر جهان است. حتی خدا هم جهان را تفسیر نکرده است. تنها موجودی که در هستی می تواند از جهان تفسیری به دست دهد انسان است. جایی در تعریف هویت انسان داریم که انسان حیوانی است مفسر.  جالبتر اینکه عده ای از دانشمندان بر این باورند که انسان آلت دست موجوداتی فرازمینی است و مثل موش آزمایشگاهی توسط آنها در معرض آزمایش قرار گرفته است. آنها هستند که تعیین می کنند مثلا در قرن کنونی ، انسان دنبال کدام تکنولوژی را بگیرد و در چه علمی آن را به کار ببندد. برای همین است که مثلا در علم پزشکی ، نظریه ای نیم قرن جایگاهی معتبر برای خودش دارد اما پس از نیم قرن آنها نظریه ای دیگر را القا کرده و آن نظریه را ملغا می کنند . در بقیه ی علوم نیز معرفت و شناخت  بر همین  منوال است و ما مثلا در علم فلسفه می بینیم که اکثر نظریه های ارسطو غلط از آب در آمده است. در مورد افلاطون هم همین طور است و در سایر علم ها تقریبا سیر و روندی که وجود دارد بیش از این نیست. رازی به این دست نخوردگی را چگونه می شود توجیه کرد؟ در نظر این گروه ، رازی که در جهان  وجود دارد بازیچه بودن انسان به دست فرازمینی هاست و برای همین انسان همواره با راز سر و کار خواهد داشت. چرا که آنها هیچگاه سر رشته ی حقیقت را به دست انسان نخواهند داد چنانچه در آزمایشگاههای علمی، انسان سر رشته ی حقیقت را به دست موشها نمی دهد!. راز باید تا ابد وجود داشته باشد تا بهره بری قطع نشود. از آنجا که من خودم را نماینده ی الاهیات نمی دانم و تعصب را هم امری اشتباه و نابجا می شمارم از این بحث بدون ابراز و اظهار نظری عبور می کنم.

تا اینجا شالوده ی بحث بر این قرار است که آنچه ناپایدار است در محتوای جهان است و نه در خود جهان . در خوشبینانه ترین حالت ، ناپایداری محتواست که موجب تغییر در جهان می شود و این تغییر به معنی ناپایداری و ناپدید شدن و گذر جهان نیست. بلکه این محتواست که گذر می کند و ناپدید می شود  و از این گذر ، در جهان تغییری انجام  می پذیرد  بنابراین  جهان هویتی جاوید دارد.

در بینش دوم که جهان و محتوا را یکی می داند و این دو باهم  جهان را معنی می کند نیز آنچه دچار گذر و عبور و رفتن می شود کل جهان نیست بلکه حاشیه هایی  از آن است که خود انسان جزو این حواشی است. مثل اینکه از باغی درختی قطع می شود و البته درخت دیگری جایگزین آن می گردد. در واقع باغ پایدار است و تنها دچار تغییری جزئی می شود. یا دندانی که می افتد و دندان تازه ای جایش را پر می کند. پس کلیت جهان ، جاویدان است .

اکنون مجال بهتر و بیشتری پیش رو داریم تا به  علت این بیان برسیم که جهان از چه رو گذرا معرفی شده است. انسان هیچ تصور و تفکری نمی کند مگر اینکه با حقیقتِ آن تفکر و تصور سنخیتی داشته باشد. اگر آدمی به جاودانگی می اندیشد یقینا سنخیتی با جاودانگی دارد. اگر انسان به خدایی فکر می کند مطمئنا یک سنخیت بین او و آن  خدا وجود دارد. اگر آدمی گاهی به جهانی برتر و بالاتر از این جهان می اندیشد مطمئنا او و آن جهان هم سنخ هستند. پس اگر انسان جهان را گذرا می اندیشد لابد یک گذرندگی در یک جهانی که سنخیتی با انسان دارد موجود است. در اینجا یادآوری این نکته ضرورت دارد که ما وقتی از جهان صحبت می کنیم مجموعه ای از جهانها را کلیّت می دهیم تا به یک جهان نامتناهی برسیم. جهانها به یکدیگر متصلند و جهان از این بابت نامتناهی است هر چند نامتناهی بودن جهان استقلالی ذاتی دارد . اگر خوب دقت کنید خواهید دید جهان ادراکات ، جهانی نامتناهی است. ذهن انسان بدون ادراکات اساساً ذهن به حساب نمی آید جالب است که ادراکات هم بدون ذهن ، بی معنی اند. ادراکات چیزی جز جهان و حواشی و تفاسیر آن  نیست. پس اگر تک تک اذهان بشری وجود نداشت اصلا حرف از جهان بی معنی بود. از این رو می توان گفت هر موجودی دارای جهان خودش است. ادراکاتی که هر موجودی دارد جهان آن موجود محسوب می شود. بنابراین  جهان هر کسی با جهان دیگری متفاوت است . از همین تعبیر می توان دریافت که جهان هر انسانی می تواند از او عبور کند و گذران باشد. این اتفاق تنها در موقع مرگ آدم رخ نمی دهد ممکن است قبل از مرگ انسان نیز جهانش او را پیاده کند و با بی وفایی ترکش کند. این حقیقت که انسان در هر مقطع از زندگی اش  جهانی متفاوت از مقاطع دیگر دارد  لازمه ی  درکِ مفهوم گذران بودن جهان اوست. اینجاست که پای «تغییر» وسط می آید و آنچه در رابطه با تغییر ، در اول این مقاله گفته شد رنگی از حقیقت بلامنازع به خود می گیرد. انسان در هر مقطعی از زندگی نسبت به مقاطع دیگر دچار تغییر می شود و این تغییر جهان قبلی او را از او ساقط می کند . در نهایت وقتی انسان می میرد آخرین جهانی که او داشت نیز ناپدید می شود و این معنی گذران بودن جهان است.پس جهان واقعی ، همانی است که ما از آن تحت عنوان «تغییر» نام بردیم. تغییری که تغییر ناپذیر است . برای همین وقتی انسان پا به این جهان می گذارد در حقیقت در معرض تغییر قرار می گیرد و در ساحت تغییر هبوط می کند. جهان جهان تغییر است و خود این جهان یا همان تغییر ، ثابت و جاوید .  خوشا به حال انسانهایی که تغییرشان معرفتمندانه است و آخرین جهان و پوستی که می اندازند و پشت سر می گذارند مفهومی است از تکامل.


خدایا! به حق آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند دفتر وجود ما را از رمز و راز کیمیاگری که همان معرفت است مشحون بفرما .

آمین

بهرام باعزت


 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد