ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

بهشت و جهنم

به نام حضرت دوست

بهشت و جهنم آدمها با هم فرق دارد

هیچ عیبی ندارد که در ذهن بعضی ها که ممکن است کم هم نباشند بهشت و جهنم  بنا و مکانی قلمداد شوند که از زمانی ناپیدا ساخته و پرداخته شده ومثل همه ی ساختمانهای مشهور جهان شکل و شمایل خاصی داشته باشند.

در قلمرو باورها، که گستره ای به طول پیدایش ادیان دارد این مکانها ساخته شده اند تا در آنها به رعایت ها و عدم رعایتها پاداش و جزا و مکافات و مجازات داده شود. به نظر اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان  چنین برداشتی دقیق ترین و ظریف ترین باور را در رابطه با بهشت و جهنم  تا کنون رقم زده است اما گریزی نیست از گفتن این که حقیقت چیز دیگری است.

همه ی کسانی که در حوزه ی الاهیات چه عملی و چه نظری  تحصیل فضل و معرفت کرده اند می دانند که  «خدا» ، پایگاه فلسفی گسترده و بی حد و مرزی دارد و نمی شود با ظواهر لفظی مغرضانه  این بنیان لایتناهی را فرو ریخت . می خواهم بگویم نباید خدا را با ناحقیقی خواندن  بهشت و جهنمی که به هر ترتیب و طریقی که  ارائه شده  آلود  و در صورتی که خشم و نفرتی متوجه تعابیر و تفاسیری از این دست شد حتی به مرده ی آلوده ی خدا نیز لگدی زد و عبور کرد که این اواخر متاسفانه شاهد چنین رویکردهای عجولانه و شقاوت رنگی هستیم. این بیان بیشتر به نیتی مشحون از  ادب و احترام و اخلاص و رسالتی الوهی که  با این مقاله عجین است اشاره دارد.

در هستی، بعضی مسائل هستند که  ناتمامند. برای همین انسان در خلال زندگی ضمن آن که به آنها می پردازد در شرایطی خاص هم  ممکن است به آنها برسد. اما مسائلی هم وجود دارند که بنیادی اند مثل مسئله ی  بهشت و جهنم که  انگار این مسئله با سرشت و سرنوشت آدمی عجین و درهم تنیده است. به این معنی که بهشت و جهنم با اتفاق افتادن حادثه ای و در شرایطی خاص به باور آدم راه نمی یابد و با حوادث به وجود نمی آید.  با یک آسیب شناسی ساده شاید بتوان این امر را موجه تر نشان داد. کانت وقتی می گوید اخلاق استقلال ذاتی دارد و رعایتش ذاتی است و دین و مذهب در این بین هیچ نقشی ندارند و تنها افتخار این سازه ی از ازل ساخته شده را می خواهند نصیب خودشان کنند معلوم می کند که بهشت و جهنم نیز منسوب و موصوف به اخلاق است و بنیان و بنیادی ازلی دارد. هر انسانی با اخلاق زاده می شود و انسان و اخلاق، آمیخته ای لاینفک و لایتجزی از همدیگرند. بهشت و جهنم هم که تار و پودی از اخلاق دارند چیزهایی حادث نیستند بلکه از روز نخست با آدمی پا به عرصه ی ظهور گذاشته اند.

حالا که بهشت و جهنم داخل جعبه ی اخلاق جای گرفته و اخلاق با آدمی پا به این جهان می گذارد و با آدمی هم از جهان رخت بر می بندد آیا نمی توان گفت بهشت و جهنم در خود انسان وجود دارد ؟ مفهوم همین آیه که : و فی انفسکم افلا تبصرون = در خود شماست آیا نمی بینید؟ ، انما یاکلون فی بُطُونِهِم ناراً= جز این نیست که آتشی در شکم خود فرو می برند.

ای    نسخه ی    اسرار    الهی     که    تویی

وی    آینه ی    جمال    شاهی    که    تویی

بیرون ز تو نیست هر چه درعالم هست

از   خود بطلب  هرآنچه خواهی که  تویی

آنچه بر طرح عمومی پاراگراف بالا مترتب است این است که : من عرف نفسه فقد عرف ربه ، یعنی هر کس خودش را بشناسد یقینا نه تنها خدا که در ادرکی بسیط ، بهشت و جهنم را هم درک خواهد کرد که در خودش نهفته است. این یعنی همه ی مسائل در انسان است و بیرون از انسان چیزی وجود ندارد. می دانم طرح این موضوع که بیرون از انسان چیزی حتی بهشت و جهنمی وجود ندارد مورد اصابت سائقه ی سوالهای سهمناک و زهرناکی قرار خواهد گرفت اما هر کسی در آفاق و انفس وجود خودش مسافری دردمند و اهل توغّل و تامل باشد  تا آنجا پیش خواهد رفت که با تمام وجود، سخن تکفیری حسین ابن منصور حلاج را لایق جایزه ی نوبل معرفتی راستین خواهد دانست.

بگذارید در بافت مفهومی جمله ی آخر نگاهی تحصیل پیشه داشته باشیم. هیچ عدم مطلقی وجود ندارد که انسان در باره ی آن فکر کند و یا حرف بزند. یعنی چیزی که از اول در هستی وجود نداشته معدوم به حساب می آید . اینکه گفته می شود جستجو و طلب کردن عدم و معدوم مطلق محال است حقیقتی است که انکارش سبک مغزی به حساب می آید. هر چیزی که انسان آن را جستجو می کند در اصل سراغی از آن چیز دارد. سراغ داشتن یعنی اینکه چیزی وجود دارد ولی در حیطه ی تصرف ما نیست اما با جستجو و دنبالش رفتن ، می توان متصرقش شد. بنابراین اگر انسان از بهشت و جهنمی حرف می زند و آن را باور دارد به این معنی است که سراغی و درکی  از آن دارد و در نهایت آن چیز وجود دارد. اما این که کجاست باید بجوید و پیدایش کند. آنچه انسان آن را طلب می کند نمونه ای از آن برایش قبلا ارائه شده و ضمیمه ی ادراکش هست. لازمه ی این سخن این است که انسان هر چه را که حرفش را می زند و دنبالش می گردد بایستی آگاهی قبلی از آن چیز داشته باشد. با مثالی شاید بهتر بتوان جمله ی اخیر را هضم کرد. وقتی می گوییم شعر خوب چیزی است که از احساسات ،عواطف ، انفعالات و از حالات و تحولات روحیه ی صاحب خود ، از فکر دقیق و پرهیجان  و لمحه ی گرم تحریک شده ی یک ذهن و باور پرجوش حکایت کند به این معناست که شعر در هر حال وجود دارد تنها هنگام خروج از ذهن و باور و ساحت فکر و انفعالات و عواطف و حالات روحی ، بایستی بتواند از هر یک از این منازل لقمه  و توشه ای برداشته و بیرون بیاید تا یک شعر خوب قلمداد شود.بهشت و جهنم هم اگر می خواهد بهشت و جهنمی خوب باشد باید از منازل ذهنی و فکری و باوری و عواطف و انفعالات درونی صاحبش خوشه چینی کند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. از این رو مطمئنا بهشت و جهنم یک آدم عشق ورز با یک آدم خرد ورز فرق خواهد کرد چنانچه بهشت و جهنم یک آدم فلسفه ورز و یک انسان دین ورز نیز متفاوت از هم خواهد بود.

غالبا وصفی که از انسان شده کفاف تشنگی ادراک و فهم را نمی دهد. انسان چشم و گوش و بینی و دست و پا و عقل و عواطف و احساسات و هوش نیست. در انسان چیزی است که حکم یُدرک و لا یوصف دارد. درک می شود اما قابل وصف و توصیف نیست. این چیز یا مفهومی که توصیف نمی شود اما قابل درک می باشد همان بهشت و جهنمش هست. در واقع هر چیزی را هم که بشود از انسان گرفت بهشت و جهنمش را نمی توان از او جدا کرد. به عنوان مثال ما وقتی از مدرسه حرف می زنیم چه چیزی مد نظرمان هست؟ بنا و ساختمانی  که وجود دارد یا زمینی که بنا در آن ساخته شده است؟ طبیعتا منظور از مدرسه ساختمان و بناست و اگر ساختمان مذکور را از زمینی که در آن ساخته شده حذف کنیم دیگر نام مدرسه بر آن زمین هیچ اعتباری را صاحب نخواهد بود. انسان هم زمینی است که بهشت و جهنم بر روی آن بنا شده است و اگر بهشت و جهنم را از انسان بگیرند دیگر نمی توان او را انسان خطاب کرد.  حتما دیدید بعضی انسانها عین جهنمند. شمس تبریزی در مقالات می گوید «پای صحبت کسی نسشته بودیم که از سخنش یخ می بارید». این مصداق کسی است که به جهنمش بیشتر از بهشتی که در وجودش هست توجه داشته . بعضی ها هم هستند که وقتی پای صحبتشان می نشینید انگار با بهشت همنشین هستید. می بینید از سخنانش بهشت می بارد .این بیت از مولانا طلیعه دار بارزی براین حقیقت است:

در درونْشان صد قیامت نقد هست

کمترین آن که شود  همسایه مست

یعنی هر که با انسانی که به بهشتش بیشتر توجه داشته همنشینی کند از سخنانش مست می شود و وارد بهشتی می گردد که قیامتی برپاست قیامتی از عشق ، شور ،  وجد ، مستی و صفا.

در بیتی دیگر مولانا فرق بین کسی که مدام در گلستان بهشتش سیر و سر  کرده را با کسی که دائما در خارستان جهنمش بوده اینطور بیان می کند که :

کار مردان  روشنی  و گرمی است

کار دونان حیله و بی شرمی است

نکته ی بلندتری که از کلام فوق می توان گرفت این است که انسان از ملات و مصالحی به نام بهشت و جهنم ساخته شده است. هر چند ممکن است عده ای تا حال به این امر توجه نکرده باشند و دارند زندگی می کنند بدون اینکه به زعمشان با بهشت و جهنمی درگیر باشند. در اصل این گروه نماینده ی مصداق این بیانند که : می دانند چه چیزی را نمی خواهند اما نمی دانند چه چیزی را می خواهند. در زمین وجود آدمی بذر بهشت و جهنم از ازل پاشیده شده است و این اوست که چه محصولی را ترجیح می دهد و به آن رسیدگی می کند و برداشتش می کند.

کدام انسانی است که بدون سعادت و شقاوت زندگی بکند؟ این مفاهیم حقیقت رنگ ، همواره و لحظه به لحطه با زندگی آدمی در بستری مشترک و  روان جاری است. کدام انسانی بدون امید زندگی اش می تواند ادامه داشته باشد. بله ناامیدی هم وجود دارد که همه هر از گاهی شاهدش هستیم و متاسفانه یک خودکشی دیگر را بر صفحه ی خاطر و قبولمان خواسته و ناخواسته ورق می زند. سعادت و شقاوت ، امید و ناامیدی صفحاتی از کتاب بهشت و جهنمنی هستند که در زمین وجود انسان زیربنایی تمام قد دارد. این نکته ی ظریف را نباید نادیده گرفت که باور به بهشت و جهنم مختص انسانهای باورمند نیست. مختص انسان است. معماری که طرح بهشت و جهنم را انداخته اینکار را روزی و روزگاری انجام داده که هنوز از دین و مذهب و مومن و ملحد حرفی در میان نبوده است. هم مومن و هم ملحد از شقاوت می گریزند و دوست دارند به سر منزل سعادت برسند . این یعنی هر دو بهشت و جهنم را می شناسند. اندیشیدن به سعادت و دوری جستن از شقاوت در ذات آدمی است. در این میان توجه به این نکته هم خالی از لطف نیست که سعادت برای همه ی انسانها یکی نیست و هر کسی از سعادت تعریفی دارد چنانچه در رابطه با بهشت هم به این موضوع اشاره کردیم. بهشت و سعادت برای کسی اگر مال و منال و مادیات دنیوی باشد برای دیگری سلامتی و تندرستی است. برای یک انسان متعالی هم مصداق این آیه که : َرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ۚ = بزرگتر از همه ی بهشتها کنار و جوار خدا بودن است.

یکی از امتیازات این باور که بهشت و جهنم در وجود خود آدمی است این است که لاجرم خواهیم پذیرفت ماورالطبیعت هم  در ماست و صد البته واقعیتی غیر از این هم وجود ندارد. ماورالطبیعت  لایه هایی دارد که مقامات و منازل می توان به حسابشان آورد.  یکی از نوادرِ یقین این است که انسان نیز لایه هایی دارد که متعلق به همان ساحت ماورالطبیعتش هست. یک لایه ی انسان بدن اوست. لایه ی دیگرش ادراکات حسی اش می باشد. لایه ی بعدی عالم خیال انسان است که بالاتر از عالم حس و شاید به جرأت بتوان گفت بسیار گسترده تر از آن است. مولانا عالم خیال را به نیکی توصیف کرده است:

نیست وش باشد خیال اندر روان

تو   جهانی  در خیالی     بین   روان

آن   خیالاتی  که     دام    اولیاست

عکس  مهرویان بستان   خداست

می بینیم که مولانا علنا بستان خدا را که همان ماورالطبیعت است خیال می نامد و می گوید اولیا از عالم ماورالطبیعت که همان عالم خیال است عکس گرفته و آورده اند و سخنان و حرفهایی که می زنند تشریح همان عکسهاست . وقتی حافظ هم می گوید:

شعر حافظ  در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

از یک آشنایی ِ تصادفی حرف نمی زند بلکه از عالم خیالی صحبت می کند که برایش حکم یقین دارد چرا که عالمی است که در خودش هست و هر لحظه می تواند در آن سیر کند و از گلستان و بوستانش گل به دامن بچیند.

 لایه ی دیگری که در انسان وجود دارد وهم است. وهم برخلاف معنای سطحی اش پنجره ی بازی به روی عوالم ماورالطبیعت است برای همین بیشتر موارد با ادراکات حسی جور در نمی آید و ادراکات حسی ناآشنایش می دانند و از آن  تحت عنوان یک هذیان یاد می کنند در صورتی که عالم وهم ، عالمی است که انسانهای راه یافته به عوالم بالاتر باور به آن راه می یابند برای همین سخنان عارفان بزرگی که به این عالم راه پیدا کرده اند را در حد شطحیات یا هذیانات می دانند. عالم وهم بالاتر از عالم خیال است و بالاتر از آن عالم عقل است. از اینجا به بعد عوالم عقل اندر عقل شروع می شود که سرانجام به عالم یکتا و نورانی عشق می انجامد که حضرت عشق صدرنشینش است.


 خدایا به حق عارفان و عاشقان،ما را نه  از اهالی دعوی که از اهالی معنی قرار بده

آمین

بهرام باعزت


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد