ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

انسان غریب است

به نام حضرت عشق

تقدیم به اهالی معرفت

«انسان غریب است»

بحث عرفانی در باب موضوع غربت انسان ، مجال بسیار وسیعی می طلبد ولی از طرح موضوع باکی نیست چرا که می توان فتح بابی از جنس فلسفی کرد و از این در وارد مقوله ی غربتی که از بدو ورود انسان به کره ی خاکی همراه اوست شد. شاید غریب بودن انسان به زعم بسیاری یک حقیقت جلوه نکند و کمتر کسی باشد که به مفهوم واقعی غربت انسان در این عالم پی برده و به آن باوری راستین داشته باشد این موضوع از آن جهت اتفاق افتاده که تعریف و موضوعیت مثبتی ندارد بنابراین یک فرم اصیل به حساب نمی آید. به این معنی که غربت انسان در این جهان  اگر فرمی اصیل داشته باشد بایستی تعریفی مثبت از آن حاصل بشود در صورتی که چنین نیست. الیوت در مقاله ی «تاملات در باب شعر آزاد» با تذکر اینکه شعر هیچگاه نمی تواند آزاد باشد اشاره می کند که شعر آزاد اگر یک فرم اصیل است باید تعریف مثبتی داشته باشد در صورتی که او اقرار می کند که از شعر آزاد تعریفی منفی تنها می تواند ارائه بدهد چرا که شعر آزاد ، قلمرو غیاب وزن و قافیه و طرح و انگاره است و به علت غیبت همین مبانی است  که والت ویتمن هم شعر آزاد را به بازی تنیس بدون تور تشبیه کرده است. غربت انسان در این جهان نیز عین بازی تنیس بدون تور است که جلوه ای منفی به خود می گیرد اما با همه ی این تعابیر حقیقتی است اجتناب ناپذیر .

غربت اسم مصدر عربی و در لغت به معنای دوری از جای خود و دور شدن است. اگر چه قرار نیست از پنجره ی عرفان به این بحث نظری داشته باشیم  اما خالی از لطف نیست که بدانیم به طور واضح در اصطلاح عرفانی، غربت  دور افتادن روح و جان انسان از عالم قدس و بارگاه کبریایی است. از آنجا که روح در مقام قرب و درجوار حق به سر می برده، به واسطه ی آلوده گشتن به گناه، به این خاکدان و جهان محسوس نزول و هبوط کرده است. همین دوری می تواند بیانیه ی آشکار غربت انسان از نظر عرفان باشد. روح پس از وارد شدن به دنیا  اصل خودش را فراموش می کندو در واقع  دنیا پر و بال او را  می بندد و توان  پرواز را  از او  می‌گیرد.  روحی  که  از مرتبه ی بی صورتی و لاتعینی دور افتاده دچار غربت است و البته دچار اندوه.  انگار در قفس تن اسیر و زندانی اش کرده اند و این اسارت و دوری از اصل همان  غربت مورد بحث ماست. از جهتی جهان محسوس به خودی خود مذموم و مطرود نیست و تنها از آنجا که  روح خود را وابسته ی دنیا و تعلّقاتش می کند مورد مذمت قرار می گیرد . 

پیش زمینه‌های غربت در ادیان قبل از اسلام و آراء فلاسفه و حکمای پیش از عارفانی مثل مولانا نیز دیده می شود. عرفان برای روح جایگاهی ماورائی قائل است و معتقد است چون روح و عشق به غربت در این دنیا مبتلایند انسان باید تلاش کند تا به اصل خویش بپیوندد تا این ابتلایی از میان برود. چیزی که می تواند  به عنوان یک حقیقت متعالی و مقدّس در دو جنبه ی آگاهی بخشی و تسکین دهی ،انسان‌ غریت را یاری نماید هنر است. هنر را می توان به زیبایی شناسی تعبیر کرد و زیبایی شناسی ابتدای جاده ی عشق است. عشق به عنوان عامل جذب جنسیت ، یاری‌گر انسان غریب در بازگشت به اصل و رهایی از غربت است. می توان گفت فکر کردن به یک شخص ثانی که معشوق یا معشوقه محسوب می شود به تنهایی  لباسی موجه می پوشاند و ناهمواریهای تنهایی را مرتفع می کند. از طرفی تنهایی و مهرورزی ، الطاف توقف یافته ی تقدس پیشه را  دوباره  رجعت و جریان می بخشد

اما منظوری که ما در این مقاله از غربت انسان دنبال می کنیم مقداری با آنچه که عرفان عرضه کرده فرق دارد. ابتلایی به غربت ، آن حقیقتی است که در اثر تامل و تعمق در هستی و خلقت و زندگی توسط کسانی چون خیام و نیچه و سوفوکل یونانی به ادراک رسیده است. ایشان به قدری دقیق و ظریف عوارض این ابتلایی را بازگو و بیان کرده اند که آدمی از عمق وجود این ابتلایی را در ایشان درک و قبول می کند. چنانچه هر بیماری یک منشاء و منبع خاصی دارد و نهایتا با بررسی های تخصصی منشاء بروز و ظهور آن بیماری مشخص می شود سرچشمه ی  ابتلایی به غربت نیز با تحقیق و تفحص های موشکافانه ای که ایشان انجام داده اند روی نموده است. البته به دشواری می توان مرزی بین خصایص این ابتلایی با خصیصه های موجود در ابتلایی به غربت در عرفان را در یافت. چرا که تنها زبان است که میان این دو ، مرز برقرار کرده است با این حال زبان فلسفه علیرغم آنچه که در موضوعات دیگر  گره در کار انداخته ، اینبار  روان و سهل الوصول است و نمونه ی اعلای رسیدن به مقصود.

فلسفه معتقد است که چون انسان می اندیشد و قدرت اندیشیدن دارد غربت به سراغش می آید و این واقعیتی بلامنازع است. بر همین اساس احساس غربت در آدمهایی است که اندیشه می ورزند و سوالهای فلسفی زیادی در ذهنشان در رابطه با خلقت و زندگی و جهان پس از آن  وجود دارد. از این رو عده ی زیادی از انسانها که مشغول زندگی عادیشان هستند هیچ غربتی را احساس نمی کنند . معلوم می شود که عارفان جزو انسانهای متامل در خلقت و هستی و زندگی هستند که همواره دم از غربتی بی فلسفه می زنند. اندیشه و اندیشیدن ، انسان را از خودش دور می کند. غور و اندیشه در چون و چند هستی ، باعث می شود انسان از خودش فاصله بگیرد و این درست معنی غربت مورد نظر ماست. انسانی که از خودش فاصله می گیرد می تواند مثل تمام چیزهایی که از فاصله ای به آنها می نگرد به خودش نیز بنگرد. در واقع او در بیرون از خود به خودش نگاه می کند و خودش را می بیند که نشسته و یا خوابیده و یا در حال کتاب خواندن و فعالیتی هست. اینجاست که مبلغی ترس هم به او دست می دهد ترسی از جنس غربت. چنین آدم متاملی است که می گوید:

فلک که کاسه ی سرها به سرسری می ساخت

به   کاسه ی   سر   ما   مبلغی   تامل    کرد

سوالی که اینجا مطرح می شود این است که آیا احساس غربت از فاصله ای است که بین او و خودش به واسطه ی اندیشیدن ایجاد می شود یا از دیدن خودش ؟

برای پاسخ به این سوال باید تنهایی را تفسیر کرد. انسان وقتی خودش را تنها می انگارد احساس غربت به او دست می دهد. بنابراین وقتی انسان خودش را می بیند نمی تواند مثل همه ی چیزها و اشیایی که آنها را می بیند به خودش بنگرد و از خودش تفسیری مانند آن اشیا داشته باشد چون او در حالی خودش را می بیند که در حال تفکر و اندیشه است . یعنی یکی را می بیند که علیرغم همه ی اشیاء پیرامونش غرق در تفکری اندوه رنگ است. انگار یک چیز مجزا از هستی و اشیا را نگاه می کند که در میان همه ی کائنات به لحاظ حالت تفکری اندوهناک که دارد منفرد و تنها جلوه کرده است. اندیشنده نمی تواند مثل اشیا جلوه کند . اندیشنده جلوه ای دردمند و مشخص و تنها دارد. اندیشنده انگار شکلی از تنهایی است. اندیشه به هیچ چیزی شبیه نیست. انسان اندیشنده شبیه به هیچ شیئی نیست پس وقتی انسان از دور و از فاصله ای ناخواسته متوجه خودش می شود که اندیشمندانه حضور دارد خودش را از همه ی اشیاء در هستی بیگانه می بیند و لاجرم به تنهایی خودش ورود پیدا می کند. حتی ممکن است در این دیدار ترحمی هم نسبت به خود در خود احساس کند. یعنی در هستی چیزی را نمی یابد که درد او را بفهمد. شاید معنی مکاشفه بیشتر از این نباشد. از همین روست که خدا هم تنها تصور می شود چون همه این تصور را دارند که او مسئول فکر کردن و تفکر و اندیشه در امورات هستی است و لاجرم رنگی از یکتایی و تنهایی عجین با وجودش هست. اینجا نسبت انسان با خدا پررنگتر می شود یعنی اگر انسان بتواند از خودش فاصله بگیرد و از همان فاصله نگرنده ی خودش باشد به این نسبت بیشتر پی می برد. من خودم همواره تصورم این بوده که خدا غریب ترین وجود در هستی است چرا که تنهاترین وجود در هستی هم اوست.

البته نادرند کسانی که به مرتبه ای چنین والا می رسند که بتوانند از فاصله ای معنا دار به خودشان بنگرند و قیاسی این چنینی را هم به این خاطره ی استثنایی الحاق بکنند. اگر بتوانیم ترجمه ی دقیق و تقریبا لفظ به لفظی از این دیدار و ملاقات با خود بدهیم  دو راهه ای جلوی چشم و پایمان نمایان خواهد شد که مجال را برایمان در حد غیر قابل تصوری کوتاه و باریک و تاریک خواهد کرد. راهی که به دیدار و دیدن تنهایی انسان می انجامد حکما راهی دراز و بی مجال است. بهترین تعبیری که از این رودررویی می توان داشت تعبیری است که خیام ارائه داده :

از  جمله ی  رفتگان این راه دراز

باز آمده ای  کو که خبر گوید باز؟

زنهار دراین دو راهه ی آز و نیاز

تا   هیچ   نمانی  که  نمی آیی باز

اصولا «تنهایی» با یک نیازمندی ازلی همراه است. آدمی در تنهایی است که احساس می کند گمشده ای دارد و احساس نیازی شدید نسبت به آن گمشده در خود می پروراند. گمشده ای که در دیروز و امروزها نمی گنجد بلکه از آغاز هستی و در حدی تقلیل یافته تر از آغاز هستی انسان به شکل حقیقتی تلخ  در آمده است. اگر از جنبه ی بنیادین و ماهیت اصلی احساس این گمگشته عبور کنیم می رسیم به یک غریبی که در تنهایی نهفته است. بیایید دوباره در  معنی غربت  تاملی داشته باشیم : «به معنای دوری از جای خود و دور شدن ». این دور شدن به معنای همان گمشده ای است که احساسش در تنهایی به آدم دست می دهد . در واقع دور شدن از یکی است که گمشده به حساب می آید. در این مرتبه است که  حسی به انسان القا می کند که باید در دو راهه ای که قرار گرفته راه آزمندی را رها و به راه نیازمندی پا بگذارد. به راه آن نیازمندی که به یک شادی و خوشی که در زمان حال می تواند پایدار باشد ختم می شود. . طبق همین قاعده حافظ می گوید:

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما   به  امید   غمت  خاطر   شادی طلبیم

مولانا هم اشاره ای دقیق دارد:

رنج و غم را حق پی آن آفرید

تا از این ضد خوشدلی آید پدید

 فریدآفآزمندی متعلق به گذشته و آینده است. اما نیازمندی متوجه حال است. باید تنهایی را جادوی مجاورت با یک دو راهه ی عجیب و تشویش آور  دانست. به این صورت که تنهایی هم می تواند موجت تکامل شود و هم سبب ساز تنزل.

انتخاب کردن یکی از دو راه پیش پای تنهایی ، رقم زننده ی یکی از این موارد است. برای همین تنهایی نزد عده ای از صاحب نظران نکوهش و نزد عده ای دیگر تمجید شده است. تنهایی هایی هستند که روان آدمی را تخریب می کنند و از او یک انسان روانی می سازند. تنهایی هایی هم وجود دارند که فربه کننده ی روح و روان و مورد نظر و خطاب این بیتند:

دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد

سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد

انگار همیشه  مواجه شدن با تنهایی ، انسان را متوجه یک ناپایداری  بی تفسیر می کند. انسان وقتی تصویر خودش را در قاب تنهایی می بیند به اندوهی متفاوت در می پیچد و همین اندوه است که در کمال ناباوری او را به خوشی ها فرا می خواند. هر چند این اندوه از یک ناپایداری نشأت می گیرد اما آدمی را به طرف یک خوشی پایدار حداقل در حیطه ی حال سوق می دهد. به همین دلیل خیام در رباعی بعدی اش ترجیح را به یک خوشی نسبتا پایدار گره می زند:

چون عهده  نمی شود کسی فردا را

حالی خوش  کن تو این دل شیدا را

می نوش به نورماه  ای ماه که ماه

بسیار   بتابد    و     نیابد    ما   را

با یک بیان اجمالی می توان گفت که تنهایی مورد نظر این مقاله ، تنهایی آمیخته با فکری ذکر رنگ است . ذکر به معنی یاد کردن قلبی یا قلبی- زبانی است. باید بدانیم که ذکر لفظ نیست بلکه لفظ ، ظهورِ ذکر است. خود ذکر ، توجه و آگاهی است. آگاهی به گمشده ای که ذکر او همواره همراهِ یک انسان به معنی واقعی تنهاست. گمشده نیز چنان که قبلا گفتیم به معنی دوری از چیزی یا کسی است که غربت را معنی می کند و بر می گردد به غریبی انسان. بنابراین ، منظور از غریب بودن انسان ، تنهایی آمیخته با فکری ذکر رنگ است که می تواند مدعای کلی این مقاله محسوب شود.


والحمدالله اولا و آخرا

بهرام باعزت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد