ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

دو راه برای روشنگری وجود دارد یا شمعی شدن و یا آینه ای که روشنیِ شمع را بازتاب می دهد


چگونه گفتن یا چه گفتن؟

ادوارِ نویسندگی چه نثر و چه نظم بر دو محور چگونه گفتن و چه گفتن  منطبق است. فرقی هم نمی کند که موضوع سخن چه باشد. اما آنچه قصد ما در این بحث است بر می گردد به نظم و یا دلنوشته (در مفهومی گسترده :  قطعه های ادبی) که بیشتر رابطه ای عواطف رنگ  با کنش و واکنش نویسنده و خواننده دارد. کلام منظوم یا شعر به لحاظی در همه ی زبان های دنیا به موسیقیایی شدنِ عواطف گفته می شود که با زبان تصویر ارائه می گردد. دلنوشته یا قطعه ی ادبی هم اختصاصاً در زبان فارسی محصول بهره مندی از مفهوم رمانتیسم است.  مکتب رمانتیسم و اثر رمانتیک  نیز چیزی خارج از احاطه ی عواطف نیست بنابراین هم شعر و هم قطعه ی ادبی که بیشتر به نثرِ شسته و اتو کشیده  اطلاق می شود به مصداق آرایه های جناس که التزام به نظم دارد و نیز سجع که به نثر منتسب است آبشخوری یکسان دارند و از این طریق نقطه ی عطف هر دو را می توان عاطفه و احساس دانست. با این اوصاف کلامی که بواسطه ی عاطفه و احساس ظهور و بروز دارد نبایستی در قید و بند چگونه گفتن باشد اما واقعیت این است که چنین امری دیر زمانی است که به وقوع می پیوندد اگر این واقعه را از سمت دیگری بنمایانیم باید قبول کنیم که کلام عاطفی و احساسی آنی و در واحد زمان گفته و شنیده می شود پس حق این است که گوینده یا نویسنده ی چنین سخنانی به هیچوجهی قادر به تامل و تغیر در کلام عاطفی نمی تواند باشد. پس چرا این انحراف که به نوعی بی فلسفه می نماید رخ می دهد؟ از منظر آسیب شناسیِ موضوعی ، این مسأله تا حد یقین نتیجه ی رواج شعر نویسی یا قطعه ی ادبی نوشتن به جای شعر سرودن و حرف دل را بی محابا بر زبان جاری کردن است. متاسفانه زیربنای این انحراف ، توامان با ترجمه های شعر زبان های خارجی  و نیز الگو برداری از قطعات ادبی این زبان ها بر زمین ادب فارسی بنیان نهاده شد و متشاعرچه ها و دَم از دودِ تجددِ ادبی گرفته ی ناآشنا با ادب راستین ، چنین عمارتِ بد شکلی را بنیان نهادند. آنچه تاریخ شعر و شاعری ما گواه آن است همراهی شعر و موسیقی است. چنانچه یکی از بارزترین آغازگر و سرکرده ی شعر فارسی را می توان رودکی دانست که شعرهای خود را همراه موسیقی ارائه می کرده است. شعر وقتی با موسیقی ادا بشود یعنی سروده می شود اما شعر بدون موسیقی تنها شعر نوشتن است و این همان نظم مورد نظر آنهایی است که اصراری بی پایه  بر چگونه گفتن و نوشتن دارند.از طرفی انگار چگونه نوشتن ، ریشه در شوره زارِ شعر منثور دارد و کسی که در قلمرو شعر سنتی دستی به مهارتِ موسیقیاییِ این هنر اصیل ندارد تکیه بر مسندِ شعر نوشتن به جای شعر سرودن می زند و از این طریق ناهمواریهای طبعش را ماله می کشد.گفتن این نکته خالی از لطف نیست که ما شاعری را دانستن معانی و بیان نمی دانیم بلکه صحبت از طبع روان است که آن هم نسبتی به مصداق «و نحن عقرب الیه من حبل الورید» با زیبایی شناسی عواطف  آدمی دارد.

شاعری طبع روان می خواهد

نه  معانی نه  بیان می خواهد

نیما یوشیج به عنوان بنیانگذار شعر نو به شاعری جوان از سر مستأصلی می گوید دوست من ! منتظر بودنِ درخت های نارون در شعر شما چه نقشی دارد؟ در حالی که اصلا در شعرتان سخنی از انتظار وجود ندارد!!

از این توصیه که بگذریم بر هیچ اهل فضل و ادبی پوشیده نیست که در شعر نیما تمام ارکان فرمی شعر کلاسیک فارسی با همه ی وسعتِ حیات دارِ خود قابل مشاهده و مطالعه است و یکی از این ارکان که عمده ترینش نیز هست موسیقی کلام است. موسیقی سرمشق  سنفونی و ریتم و هارمونی عواطف و احساسات باید شمرده شود. اگر یک دختربچه ی  سه چهار ساله یا کمتر از این محدوده ی سنی با موسیقی به حالتی ناخودآگاه شروع به رقصیدن می کند بی گمان از مبانی و مفاد یک قراردادِ عاطفیِ ازلی با ما حرف می زند.  

قافیه و وزن نیز با وسعتی روینده در شعر نیما ادامه ی زندگی می دهند و همه ی عناصر شعر سنتی بالاخص عاطفه مداری جزو لاینفک سروده های این بزرگوار است.

مناسبتی که در این پست منظور نظر هست چیزی ست فراتر از پاپوش دوزی که البته در قلمرو عادت اهالی دل و معرفت هم نیست. قصد من در این بحث چیز دیگری است. به این بندهای زیبا و دل انگیز خوب دقت کنید:

من نمی دانم چرا / در این شب سرد زمستان / آرزو دارم که روزی / سوی آن گلشن که نامش هست گیلان پر بگیرم / بار دیگر / آن همه زیبایی جانبخش را در بر بگیرم / همچو مستی / در میان تار و پود پوک هستی / کودکی را / چون نخ گمگشته ای از سر بگیرم

مجد الدین میر فخرایی (گلچین گیلانی) اینجا ناندیشیده است که چگونه سخن بگوید بلکه دنبال چه گفتن است تا دلش را آرام کند. تلاش برای چگونه گفتن باعث می شود ترکیبات نامانوسی در زیر ساخت کلام که باید از جنس عاطفه باشد ایجاد گردد و دشواری در هضم عاطفی را بوجود بیاورد. مثل اکثر شعرهای موج نو و منثوری که  در عصر حاضر شاهدش هستیم. ما باید سپاسدار و البته تالی استادانی باشیم که راه های تعهد به عاطفه و صمیمیت را پیش پایمان نهادند.

در شعرهایی که شاعران بیشتر به منطق و سنجیدگی گرویده اند رابطه ی بین خواننده و شعر کمرنگ است اما آنچه از عاطفه و صمیمیت و بی تکلفی پا به عرصه ی ظهور  نهاده با اقبال چشمگیری مواجه شده است. به عنوان مثال در اشعار فریدون مشیری هیچ شعری به پای شعر «کوچه» نمی رسد و این جز از حاکمیت عاطفه ی مطلق در این سروده قابل درک نیست. اگر نیم نگاهی به شاخص ترین اشعار شاعران داشته باشیم این موضوع برایمان ملموس تر خواهد شد.

هیچ     ترتیبی    و  آدابی   مجوی

هر چه می خواهد دل تنگت بگوی

چه گفتن ، همواره با زیبایی و تازگی همراه است. طبق نقد معاصر، هر چه بیشتر شعر در پرده ی ابهام فرو برود شعرتر است . این گونه نقد، صراحت بیان و روشنی کلام را از شاعر می گیرد. اگر این سخن را تقلیل بدهیم یعنی حرف دل گفتن ممنوع است و باید سخن از صافی فکر و اندیشه بیرون بیاید و پس از کنترل به اوراق دفتر ملحق گردد. ببینید:

ور تائبید  و پاک و مقدس نماز را

از چاوشان نیامده بانگی

رابطه ی نماز و چاوش به قدری گنگ است که به استدلال بندهای اول این کلام بیشتر می ماند که :

ای یاوه! یاوه! یاوه خلایق !

مستبد و منگ

یا به تظاهر تزویر می کنید؟

باید دانست که سود جویی از ابزار اصطلاحات یا لغات خاص برای غنای صوری شعر همیشه جواب نمی دهد. این نوع سودجویی نه تنها در شعرهای اجتماعی و سیاسی و ...... بلکه در اشعار به ظاهر عرفانی هم رخ می دهد اما آنچه شایان توجه است نگرش خواننده ی وارد به ناهماهنگی اصطلاحات به کار برده شده است. نکته ی دیگر که وجود دارد این است که مثلا شاعری چون مولانا در دیوان شمس به عنوان مثال از هیچ اصطلاح عرفانی بهره نجسته است.  و از همین رهگذر هر خواننده ی آشنا به تعالیم معنوی خوب می داند که افراط در سودجویی از مصطلاحات معنایی جایز نیست و نه اینکه روحیه و معرفت خود صاحب اثر چنین اجازه ای را به او نمی دهد بلکه او دنبال چه گفتن است و نه چگونه گفتن. او در صدد تشخص بخشیدن به حرف دلش هست و نه دنبال چیز دیگری که مثلا چگونه گفتن باشد. در میان قدما حافظ هم چندان دلبسته ی این اصطلاحات نیست و اتفاقا دیوانش پر است از افراط در اصطلاحات غیر معنایی و عرفانی مثل شراب و جام و مستی و آنچه که عرف را به چالش می کشد. اما به راحتی با یکبار مطالعه ی آثار کسانی مثل شمس مغربی و شاه نعمت الله ولی و ..... طیف وسیعی از مصطلحات عرفانی محی الدینی را می توان دریافت. در کارهای سپهری هم اینگونه کاربردها کم نیستند و جاهایی هست که مرز سودجویی از اصطلاحات معنایی مشخص تر از جای پایی در برف است. یک گوشه ی نظری از صاحبان ذوق و البته تاملی از سر نکته سنجی در شعر «سوره ی» این بزرگوار  گواه این حقیقت خواهد بود. ارادت من به سپهری نازنین باعث نمی شود که نظر استاد شفیعی کدکنی را در باره ی این آیرونی و ریا که از جانب او صورت پذیرفته بازگو نکنم که نقل است از گفتار ششم منظومه ی گیتای باستانی :

این یوگا که تو آموزی ای کرشنا !

این حالت یکسان شمردن همه چیز

به نظر من دیر نمی پاید

چه خاطر بی قرارِ آدمی با آن سازگار نیست

و از برجسته ترین خصوصیات کارهای فروغ هم همین نوع سودجویی از اصطلاحات روشنفکری است که نمودار اصلی آثار او را شامل است و نیمی از خلاقیت شعری او را در نظر اهل نگاه ، مسخ کرده است. این بحث بی آنکه به نقاط ضعف یا قوّتی اشاره ای داشته باشد  صرفا  از اعتدال نقد ادبی شیوه ای مستقل و  آزادانه است.

 

               منکران را  هم از این می دو سه ساغر بچشان

               وگر  ایشان  نستانند     روانی   به     من      آر

                                              بهرام باعزت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد