شبی برای دیدن تو
تا اوج خودم راه آمدم
تا آسمان باورهایم
تا لحظه های دیر و دوری که نقش پای کسی در آنها نیست
حتی به یادگار ، روی تنه ی آن لحظه ها اسم تو را نوشتم
راستی! اسم تو چقدر زیباست !
و چقدر طرح اسم تو در لوحِ اوج من تماشائی بود
شاید زیاد اهمیت نداشته باشد که بگویم
آنجا بود که اسم تو مثل آشنائی ِ یک لحنِ قشنگ و دلنشین ،
به دلم نشست
و من پاورچین پاورچین
از خیسیِ ِ دلم به شبنم وجود تو پی بردم
اما هنوز چشمانم سرگذشتِ تصویر ِ آن اوج را به لب دارند
که تو در یک
قدمی ِ من بودی
«بهرام باعزت»