ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

انسان مقدس است

نویسنده :بهرام باعزت


قسمت دوم


حیف است اینجا بیان زیبا و شایان توجهی که دکتر ابراهیمی دینانی در همایش «حافظ دوستی» با موضوع «صدق دوستی» که سال 1392 برگزار شده بود را نیاورم . ایشان در این همایش ظریف بینانه مقدس بودن انسان را رصد کرده و گفت حافظ در تمام عمرش درباره ی انسان و تاریخ انسانی صحبت کرده است و به عقیده ی او غایت تاریخ زمانی است که انسان خودش را بشناسد.

همه می دانیم که تاریخ با انسان معنی پیدا می کند. اگر این مفهوم را بسط بدهیم چنین می شود که پایان انسان پایان تاریخ نیز هست. بنابراین غایت تاریخ از غایت انسان نشأت می گیرد. اما پایان و غایت انسان را با معادله ای که حافظ طرح کرده باید آغاز خودشناسی بدانیم و در اینصورت  خودشناسی  را باید رسیدن به پایان انسان و در واقع شروع  درک او از جنس خدا بودنش بدانیم.  یعنی اینکه انسان جایی که خودش را شناخت و پی برد که جسم مادی مثل لباسی بر تن جان او پوشانیده شده و او از جنس خداست و مقدس است تاریخ جسم مادی که تحت نام «انسان» شناخته می شود به پایان خواهد رسید و مراعات و ملازمت این حقیقت با بیتی از سعدی اجل مصداقیتی زیبا و سحرآمیز  دارد که:

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا  چه حد است  مکان  آدمیت

ابوسعید ابوالخیر را می توان پیشروی نگاه زیبا و ملیح و عاشقانه به خلقت و انسان و خدا دانست. این مرد الهی بی اعتنایی عجیبی به عبادت خائفانه  و زاهدانه که تا زمانش مرسوم بوده نشان داده است و می شود گفت که او با این بی اعتنایی  راه  را برای کسانی مثل مولانا و حافظ و بزرگانی که دوست داشتن و عشقبازی و عشقورزی را جایگزین ترس از خدا کردند باز و هموار کرده.  حقیقت این است که ابوسعید ابوالخیر هاله ای از عصمت و شکوه  انسان  را بر دور ماه باور با این رویکرد به نمایش گذاشته است. هر زمان که حسی دست داده و زمزمه گر  این رباعی از این مرد باورمند به انسان بوده ام انفصال از مشاغل زمینی و جهان ماده برایم اتفاق افتاده است:

گویند  به حشر  گفتگو خواهد   بود

وان   یار عزیز  تندخو خواهد بود

از  خیّر  محض  جز  نکویی   ناید

خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود

او با ذائقه ای آسمانی در این دو بیت آنچه از کوزه ای به نام انسان تراویده را در کام باور ریخته چنانچه  گویی اندیشه اش به هیچ جهاتی از دنیا نیالوده است. چنان مصمم و واقعی و صمیمی و با اعتماد به نفسی صادق حرف از رفتار و کردار خدا  زده که انگار خدایی که حرفش را می زند و خیِّرش می داند غیر خودش نیست چرا که هیچ انسانی که با خدا یکی نشده باشد نمی تواند این اندازه مطمئن  از رفتار و عملکرد خدا سخن بگوید. هر کسی ذوق و حالی به اندازه ی سر سوزنی  داشته باشد احساس می کند که صاحب حشر و محشر خود ابوسعید ابوالخیر است که اینگونه محکم و بی دغدغه و بلاشک قول نکویی روز محشر را می دهد .


همین رباعی که محوری معرفتی دارد توصیف  میلتون (جان میلتون ، 1608 - 1674-  شاعر و نویسنده ی انگلیسی) از انسان (آدم و حوّا) را در کتاب «بهشت گمشده » قابل درک می کند. او می گوید افکارش با شگفتی و ناباوری به آدم و حوّا (انسان) خیره و  وابسته مانده است بس که شباهت الهی در وجود آنان تا این حد شدید است. از نظر میلتون پایان­ بخش همه ی آنچه تا به حال آفریده شده، انسان است  موجودی نه خمیده و نه از نوع حیوانات و نه چون سایر موجودات جاندار ، بلکه بهره ­مند از قداست شعور  (شعور الهی) با قامتی راست و جبینی آرام که به شناسایی خود اگر همت بگمارد  بر همه چیز حکومت بکند. مولانا هم از چنین بسط و سعدی حرف می زند و حسرت پیشه  داستان دیوژن یا دیوجانس (فیلسوف حدود 412 - 323 سال قبل از میلاد) را متذکر می شود که دنبال انسانی که خودش را شناخته و به تقدس خدایی اش پی بُرده می گشته است:   

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم  و انسانم آرزوست

نقل است  زمانی که اسکندر مقدونی به دیدار دیوژن رفت ؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی دارد؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، لطفاً  از جلوی آفتابِ من کنار برو».   بی شک از چنین  لحنی  بوی خدا می آید. البته مولانا هر جا فراغتی یافته در پراکندن  رایحه ی  خوشبوی قداست انسان و نمایاندن  باغ چشم نواز و معطرمرتبه و جایگاه  والای او  کوشیده است:

آدم  اصطرلاب   اوصاف   علوست

وصف  آدم مظـهر  آیات      اوست

هر چه در وی می‌نماید عکس اوست

همچو عکـس ماه اندر آب  جوسـت

خلق را چون آب دان صاف و زلال

ونـدرو  تـابـان  صفـات   ذوالجـلال

شاید لازم باشد که بگویم آنچه در این مقاله ذکر شده  با «پانتئیسم» یا «همه خدایی» همسو و یکی نیست. پانتئیسم معتقد است که خدای شخصیت دار وجود ندارد و نام خدا را  تنها  در  معنای  استعاری  بکار می برد اما اینجا سخن از خدای شخصیت دار است. پانتئسیم  بیشتر به معنی همه خدایی است . کاربرد و مفهوم همه‌خدایی  به چند هزار سال پیش برمی‌گردد که اکنون نیز در  برخی از ادیان شرقی وجود دارد.  مفهوم همه‌خدایی را به عنوان الٰهیّات و فلسفه‌ای تازه و جدا از فلسفه های دیگر باروخ  اسپینوزا (فیلسوف خرد گرای هلندی سده ی هفدهم میلادی ) در غرب مطرح و از نو معرفی کرد. حرف ما  از ظهور زیبایی جمال حضرت احدیت است که در لفظ  لفظ و قطره قطره اش  خاطره ای از  شهود و حضور موج می زند. تقابل ظهور با  پانتئیسم و همه خدایی  به زیباترین صورت از زبان حافظ بیان شده است  :

عقل می خواست کزین شعله چراغ افروزد

برق غیرت  بدرخشید   و جهان بر هم زد

مدعی  خواست که  آید   به تماشاگه   راز

دست غیب  آمد   و بر سینه ی نامحرم زد   

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد