ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

یادداشت

در دفتر زمــــــــانه  فتد نامش  از قلم

هـر ملتی که مردم ِ صاحب قلم نداشت(فرخی یزدی)

این روزها زبان و مضامین به سرنوشتی بی جان و بی جمال از نظر ذوقی دچار شده اند چرا که بی وقفه از صافی انتخاب گذشتن را تجربه می کنند و به طرزی طبیعی صورتگری نمی شوند. امروز صبح که کنار قلم نشستم تا مثل همیشه تشنه کام و نیازمند ، به جلوه و جلا دادن کلمات و جمله هایی که در مِلک طلقِ زبانم  انباشته شده بودند بپردازم قلم دستم را گرفت و  پس از آن که از طریق ِ تعارف های متقابل عبورکردیم با لحنی متفاوت از همیشه های همنشینی و همراهی گفت تو نویسنده ی موجهی هستی به طوری که طبق نوستالژی هنری ات چه من و چه هر قلمی دیگر می تواند ادعای صاحب تو بودن را داشته باشد! اما  تازگی ها غبار درنگ در محتویات استعدادت دیده می شود.

 برایم زیاد عجیب نبود که قلم، سلسله ترتیبی واژگونه از مالکیت در رابطه  با  نویسنده و قلم را  ارائه داد و صراحتاً  قلم را صاحب نویسنده  دانست  و نه نویسنده را  صاحبِ قلم ، زیرا  عناصر صوری و معنوی ادراک و احساس من   نیز به این حقیقت معترفند اما در مورد قسمت دوم حرفهای او باید بگویم تا حال  مباحثه های زیادی را از جانب قلم  تجربه کرده ام  که  مقدار قابل ملاحظه ای از آنها  به موضوع آفریدن ِ تنوع در همنشینی بین و من و او بر می گردد اما گونه ای از این جنس اعتراض ، بیشتر ناصحانه بود تا توصیه گرانه.

من عقیده دارم گاهی بیانی پیچیده در شعر، شعرتر و در نثر ، نثرتر از بیانی روشن و استوار است البته شاعر یا نویسنده ای که به  مایه های لفظی و بیانی ِ زنده و پویا بودن شعر یا نثر وقوفی ذاتی دارد استنباطش از موقعیتهای نگارش ،دقیق و ظریف است و جایی که سادگی و روانی، فصل و فضل تقدم بر پیچیدگی سخن داشته باشد هیچگاه گره و تعقید در کلام نمی اندازد و بالعکس. از این نظر روح انقلابی ِ کالبد احساسم سر به سرکشی برافراشت و برای چندمین بار من و قلم جلوه ی بدیعی از سرشاخ شدن ذوقی و طبعی و تتبعی  را به نمایش گذاشتیم. خوشبختانه هم من و هم قلم هر دو می دانیم که الهه هایی در سرزمین استعداد وجود دارند که قابل تدریس به باور نیستند. یعنی گاهی ترکیبات و مفردات و ساختارهای نحوی که  جاندار نیز هستند به واسطه ی الهه های استعداد خلق می شوند و خارج از قدرت و ذات آنها چه با آموزش و تدریس و چه با توسل به الهه های دیگر به ظهور نمی رسند. الهه ی ذهنی و ذوقی مرحوم میرزاده ی عشقی در منظومه ی «رستاخیر شهریاران» ، دختری به زینت آراسته با قیافه ای مات و محزون را خلق می کند که از قبر ویرانه های شهر بزرگ مدائن بیرون می آید و به اطراف نگاه می کند . او همان خسرودخت است که با دیدن مصائبی که بر شهر و شهروندان و خاندان و اقوامش رفته نوحه سر می دهد. اینجا نویسنده چگونه می تواند درنگ نکند و به حرفهای این سوگوار زیبا ! گوش نسپارد؟! . بی هیچ گمان،  تاکید بر کج دار و مریز ِ  رقّتی که محتوای چنین حسی ست صواب نیست.


«بهرام باعزت»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد