ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد / عارفان را همه در شرب مدام اندازد

فتنه ها بر سرِ دین  و  وطن است

این دو لفظ است که اصلِ فتن است

صحبت  از  دین  و   وطن یعنی  چه؟

دین   تو   موطن    من    یعنی   چه؟

همه  عالم  همه کس را  وطن است

همه  جا موطن هر  مرد و  زن است

بر آن شدم که در این پست ، گزارشگونه ای از جنبه ی اقلیمی وطن و نحوه ی دلبستگی به خاک و میهن را نه به کلیت که اختصاصی  در وجود بزرگمرد و رند عالم سوز شعر و ادبیات یعنی استاد شیوه ی سهل و ممتنع سعدی شیرازی  ارائه کنم باشد که این مقال و مقام سبب شود  بحث و یادکردِ وطن، مجرد از هر گونه تعصبی انگیزگی اش را از نظر جنگ و جهاد از دست داده و تنها مفهومی را دارا باشد که نظرگاهِ این بزرگ بوده است.

طوفان عذاب و شبیخون بیدادِ وطن دوستی و میهن پرستی ، سرنوشتِ مکتوم هیچ ملتی نبوده و نیست. در ساحت ایمایی و ایمانی ما ، خان و خاتون هر چه در عمارت باور خود اندوخته ای از این التزام داشته اند و به فرزندان و اهالی عمارت دیکته کرده اند تنها آموزه ای بوده که بواسطه ی حدیث یا روایتی ، اول التزام نقلی را رقم زده و سپس به التزام عقلی تبدیل شده است. روایت حب الوطن من الایمان را  که از حد تواتر فراتر رفته مطمئنا در دوره ی هزار و دویست ساله ی شعر فارسی می توان پناهگاهی محصور و مستور برای اینگونه التزام مفروض دانست. این در حالی است که سندیتِ روایت مذکور شبهه دار است و تقریبا در هیچ یک از متون روایی اهل سنت موجود نیست. مضافاً اینکه در مکتوبات شیعی هم تنها بحارالانوار مجلسی و سفینه البحار شیخ عباس قمی به این روایت پرداخته و از این منظر منظورِ نظری  ساخته اند. آنچه در آفاق این گزارش چون ستاره ای در تاریکی ابهام می درخشد برساخته بودن این حکایت توسط ایرانیان است چرا که وطن در معنایی که منظور از آن ، آب و خاک باشد نزد ایرانیان ارزش و ارجمندی داشته و حتی تا حریم تقدس راه رفته است. موضع و موضوع وطن برای عرب ها چندان مورد نظر نبوده است و آنها بیشتر توجه و تمرکزشان را  به نژاد و خون و قبیله معطوف داشته اند . دلیل این امر هم  کوچ های مداوم و همواره از جایی به جای دیگر رحلت کردنشان بوده است برای همین ، مفهوم مطلقی  که وطن و خاک برای ایرانیان داشته در مورد عرب ها  حتی از مفهومی نسبی  هم برخوردار نبوده است. یک نکته در اینجا قابل یادآوری است و آن نوع تلقی معرفتمندانه از وطن است. منظور این بحث محدود کردن مفهوم وطن یا گسترش دادن آن نیست. ممکن است عده ای اصطلاح «جهان وطنی» را مفهوم گسترده ی وطن قلمداد کنند و با تجلی عواطف  وطنی اشان تعارضی برای بحث حاضر متصور شوند که وطن وطن است چه بزرگ و چه کوچک. هر چند منظور از «جهان وطنی» خط بطلان و ترقین کشیدن به مسأله ی پیش پا افتاده ای مثل زاد بوم است و مقوله ای با این وسعت ، به نیکی تفاوت زادن آدمی در یک منطقه و ولایت و شهر و روستا با هبوط او از جهانی دیگر به کره ی خاکی را مشخص می کند. بنابراین طراحی این بحث ، صرفاً توجه دادن خواننده ی ارجمند به یک زیبایی منسوب به محبوب ازلی است که فرمود:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم  بر همه عالم که  همه  عالم از اوست

بر روی هم تمایل این پست به امری معنایی ، آن هم در سطح شگرفی همچون «زیبایی» است. شیخ اجل ، سعدی شیرازی این زیبایی تمام قد و تمام عیار را مثل دیبایی منقش به قامت احساس و عشق و باور می ترازد و می برازد. شاید در نظر اول چنان بنماید که سعدی وطن را در معنی گسترده ی آن که البته منظور ما هم نیست ستایشگر نیست اما مطمئنا ستایشگر یک گستردگی معنایی از ثری تا ثریاست که توسعی از ناسوت تا لاهوت قایل شدن به  معنای «جهان وطنی» ست.

در پارس که تا بوده است از ولوله آسوده است

بیم  است  که  بر خیزد  از  حسن  تو غوغایی

ضمیر نگاهِ خواننده امکان دارد تنها به معشوقه ای که مخاطب سعدی در این بیت  است  نگرنده باشد و محدوده ی وطن ستایی سعدی را به همین اندازه کوچک و محدود ببیند. در هر حال، خود من علاقه مندم صُوَرِ گوناگون بالاخص آن صورتی که از ناحیه ی معنایی این بیت زیبا به ضمیرِ نگاه عشوه گری می کند را ببینم و با آن عشوه گری التذاذ پیدا کنم. به همین خاطر غزلی که گویا هنگام بازگشت از شام و بعد از اسارت معروفش در طرابلس که او را با جهودان به کار گِل گماشته بوده اند سروده را اینجا می آورم که در اوج و منتهای زیبایی است و هر اهل دل و احساسی درمعنی غلطیده  را دچار عطش و بی قراری از افشای راز دردمندی می کند:

سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد

مفتی   ملت   ارباب   نظر   باز      آمد

فتنه ی   شاهد   و   سودا زده ی باد بهار

عاشق   نغمه ی مرغان   سحر باز   آمد

سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد

تا چه آموخت کزان شیفته تر باز آمد

تا   نپنداری   کاشفتگی   از   سر   بنهاد

تا   نگویی که  ز  مستی به  خبر باز آمد

دل  بی خویشتن  و خاطر  شور انگیزش

همچنان  یاوگی  و تن  به  حضر باز آمد

وه که چون تشنه ی دیدار عزیزان می بود

گوییا   آب   حیاتش  به   جگر  باز   آمد

خاک  شیراز همیشه  گل  خوشبوی  دهد

لاجرم   بلبل  خوشگوی  دگر   باز   آمد

پای دیوانگی اش  برد  و  سر شوق اورد

منزلت بین که به پا رفت و به سر باز آمد

میلش از شام به شیراز به خسرو  مانست

که به اندیشه ی شیرین   ز شکر  باز آمد


                                                     صورت گر  نقاشم هر   لحظه بتی سازم

                                                     وان گه همه بت ها را در پای تو اندازم

                                                                                                        

                                                                               بهرام باعزت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد