ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

دل چگونه  و کی می لرزد؟

قسمت اول

در بافت فهم و درک عامه و شاید در نظر بعضی از اهل ادب  نیز عقایدی  افراطی وجود دارد که لرزیدن دل را از جانب یک زیبایی  افراطی و خاص می دانند. خاص و افراطی به این معنا که یک زیبایی در شخصی یا شئیی یا چیزی  باشد که مقداری بیشتر از زیبایی موجود در موارد  دیگر هست. انگار که برای زیبایی عیاری داشته باشیم و رکوردی برای آخرین زیبایی که بوده و دیده شده و به نمایش در آمده و دلی را لرزانده به ثبت رسیده باشد . حالا اگر بخواهیم از روزنه ی این بینش نگاه کنیم که آخرین باری که دلمان لرزیده کی بوده و از جانب چه سطحی از زیبایی این عمل صورت پذیرفته،  طبعا باید برآورد کنیم که با چه سطحی از زیبایی تازه ای مواجه  شدن می تواند دلمان را بلرزاند. چون اگر در همان سطحی باشد که قبلا تجربه اش کرده ایم و حالا فارغ از آنیم پس دیگر اثری بر احوال دلمان نخواهد گذاشت و هیچ لرزیدنی در کار نخواهد بود.  این را هم نباید فراموش کرد که هر نسلی به یک زیبایی از جنس نسل خودش عیار قائل است و نمی تواند با زیبایی های مد نظر یا صاحب عیار نسل دیگری انس و الفتی برقرار کند. چنین فرایندی بیشتر در رابطه با زیبایی هایی از جنس شعر و  نقاشی و موسیقی و خوشنویسی ومعماری و  ..... مصداقیت کامل دارد و حتی این زیبایی ها چنان با ذوق و نبض جامعه پیوند دارد که هرگز گویی به ابتذال و سستی و تکرار گرفتار نمی شوند. این گونه گرایش و کشش اجتماعی  انگار مختص عطشی معین و مشخص است. عطش و کششی که جنس خودش را دارد و با جنس کشش و گرایش نسل دیگر کاملا متفاوت است. بهترین مثالی که اینجا می توانم ارائه بدهم که از تعلق خاطرم نیز بر می خیزد زبان شعر در باره ی عشق است . در شعر سنتی بیشتر از بیان عشق ، جنبه ی فردی و انزوا طلبی و   دور از واقعیت بودن و محدود به شاعر بودن این پدیده مورد نظر است در حالی که در شعر جدید و نو عشق و حتی خود معشوق هر چند که  فردی معین و شناخته شده است  یک هویت لافردیتی دارد که با زندگی اجتماعی و حتی رویدادهای خارج از عاطفه مثل سیاست در ارتباط است و کاملا به رخدادهای اجتماعی و سیاسی وابسته است. از طرفی ذوقی  خاص که افراد 5 و 6 دهه ی پیش به شنیدن موسیقی و نیز صداهای خوانندگان  خاص همان دوره از خود نشان می دهند  تأکید و تأییدی دیگر بر عیاری ست که هنوز هم در نظر ایشان رکورد دار است. شاید جایش باشد که گلایه ای کنم از بزرگانی که در حیطه ی ادبیات پیراهنی نه در گنجایش واژه ی «چند» که بسیار   بیشتر از امثال نگارنده پاره کرده اند و براین باورند که زبان شعر که مجموعه ای از کلمات است در صورتی که کلماتش   زیاد با هم و کنار هم بمانند(یعنی تکرارمجموعه ای از کلمات ) ابتذال پیدا کرده و فاسد و عقیم می شود .حتی مثالی می زنند که ازدواج های درون خانوادگی اگر چند نسل ادامه پیدا کند نهایتا عقیمی و فسادی در نسل ایجاد خواهد کرد (به نظرم خود این مثال چندان درست نیست چرا که به لحاظ نوستالژی جمعیت  عظیم  انسان  کنونی  حاصلی از  ازدواج های خانوادگی  انسان های تازه ظهور یافته ی اولیه هستند و هر چه هم خلقت به جلو حرکت می کند عقیمی مفهومش را از دست می دهد و این حقیقت را جمعیت رو به رشد بشری و دغدغه هایی که در مورد آب و غذای نسل آینده ایجاد شده به نیکی و البته با دلواپسی  گویاست) برای همین ایشان معتقدند که در حوزه ی زبان شعر کاری باید انجام گیرد که البته  از همین رهگذر بود که تاثیر مجموعه های شعری فرنگ  بر زبان شعر ما  عمیق تر از حدی شد  که بتوان توصیفش کرد و مجموعه شعرهایی از بطن ازدواج های بیرون خانوادگی زاییده شد که نه تنها هیچ شباهتی به شعر ندارد  که چیزی هم به نثر بدهکار است . اما هیچکس نیست که اعتراف کند زبان شعری امثال سعدی و حافظ که محموعه ی کلماتش دیری بوده که کنار همند و دائماً هم ازدواج خانوادگی در این مجموعه اتفاق افتاده باز قابل مقایسه با مولودهایی نیست که حاصل ازدواج کلماتی از نسل های متفاوت هستند. اینجا دلم می خواهد حقیقتی را فاش کنم و آن این است که اگربعضی  مولودهای جدید زبان شعری اعتباری برای خود دارند  تنها به تناسب ارجی ست که  به مولودهایی از جنس خودش  دارد و چنین ارج و ارزشی نیز تنها در سایه ی  پیشی گرفتن در   بی اعتنایی   به بعضی اصول وآداب زبان شعر سنتی  است که به صحنه ی مسابقه تبدیل شده  است . یعنی از بی حرمتی حرمت کسب کردن .....

بهرام باعزت