ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

ادبی

این تمـنای قیامــت در دلم *****که شود محشور جانم با قلم --------------------------------------------------------------- آدرس اینستاگرام: baezzat.bahram

یک جرعه از شراب خدا

یک جرعه از شراب خدا

فیلسوفی آلمانی می گوید اگر قرار باشد روزی خدا خودش را به انسانها نشان بدهد یقینا به شکل سکوت خواهد بود. چنانچه سخن جبران خلیل جبران نیز اشاره ای ضمنی به این امر است که: حقیقت واقعی در سکوت نهفته است. حسین ابن منصور حلاج سکوت را چنین آینه داری کرده است که: آدم یابنده لب نمیگشاید و آدم گوینده یابنده نیست. بسط و شرح سکوت در کلام بوزجانی ( ابوالوفا محمد بوزجانی - 328- 388 قمری، ریاضیدان و منجم بزرگ ایرانی) به لطافت خودنمایی می کند که:  چیزی که در سخن نمیگنجد فقط با سکوت قابل فهم است. یعنی خدایی که در فهم سخن  نمی گنجد تنها در سکوت می تواند بگنجد.

اما عارفان عقیده دارند اگر روزی خدا تصمیم بگیرد که خودش را به انسانها بنمایاند یقینا  در چهره ی عشق خواهد بود. خالی از لطف نخواهد بود اگر بگویم در عالم عشق همه ی کثرات منسوب و مسبوق به حضرت محبوبند. در واقع کثرات که انسان نیز در زیر مجموعه ی آن است بارقه ای از محبوب را صاحبند. بنابراین همه ی کثرات محبوبند.  شاید از این جهت است که حضرت شیخ اجل همه ی جهان را محبوب می بیند و در این باره می گوید:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه  عالم که  همه عالم از اوست

اما در دیوان حافظ بیتی لطیف و ظریف وجود دارد که  دم از کم و کیف خدا می زند:

مگرم  چشم   سیاه   تو   بیاموزد   کار

ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند

چشم سیاه را به تجلی در صفحه ی سیاه کائنات تعبیر می کنند. چنانچه حافظ در بیتی دیگر هم متذکر شده است که تنها انسان نیست که حرف از خدا می زند و تجلی گاه خداست  بلکه ماه و خورشید هم که کائنات به حساب میایند آینه  دار او هستند:

جلوه گاه رخ او دیده ی من تنها نیست

ماه و خورشید هم این آینه می گردانند

در این ابیات حرف از شهود و ظهور است. شهود به معنای توانایی درک چیزی بدون نیاز به اثبات است. یعنی شناخت ناخودآگاه.

نقطه ی عطف سخن این است که انسان تنها شناختی که می توان ناخودآگاهش نامید را  از خود دارد. اینجاست که مصراع دوم بیت اول فوق  تفسیر می شود :

ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند

منظور از «مستوری و مستی» موافق کردن ظاهر با باطن است یعنی انسان در یک آن هم مشغول با خدا باشد و هم مشغول با خود.  چنین تعاملی در منزل «خلوت به خود» مبحث دارد. خلوت به خود یعنی انسان تا اندازه ای در خود غوطه ور شود که گوهر گرانبهای «خدا»  را از عمق بحر تأمل  بیابد و بدست بیاورد. معنی سر انگشتی و ساده ی این پاراگراف ، یافتن خدا در خود است یا راه یافتن به «انسان خدایی».

حتی در مضامین عرفانی داریم که وقتی انسانی از بندگی خود نسبت به خدا حرف می زند به نوعی دعوی تکبّرمی کند  چرا که  حرف از دو موجودیت می زند یکی از موجودیت خودش و دیگری از موجودیت خدا. یعنی هستی خودش را نیز به اثبات می رساند و این عین تکبر است. خود مولانا در رابطه با انالحق گویی حلاج در فیه ما فیه به این امر اشاره دارد و می گوید انالحق گویی حلاج عین تواضع محض است چرا که از یک موجود حرف می زند . به اعتقاد مولانا، حلّاج به طور کلّی از ذات و صفات خود فانی شده، زنده به صفات حق گردیده است. یعنی به «انسان خدایی» راه یافته است. ممکن است عده ای از «انسان خدایی» تعریفی متفاوت داشته باشند. تعریفی که همسو با اتئیسم یا خداناباوری است. اما در این بحث ،  «انسان خدایی»  رسیدن به  «منزل افلاس»  است. افلاس که معادل فارسی اش ورشکستگی و بی چیزی است و حاصل حسی اش  نداری و بی چیزی می باشد در عرفان مفهومی گسترده دارد تا حدی که از هیچ جانبی مراعات پذیر نیست و از هر سو رواج دهنده ی معنی اش هست. فقری به معنی فخر .

انسان وقتی خدا باشد یقینا دیگر انسان نیست و از اوصاف انسانی فقیر است . پس چنین فقری  از انسان بودن ، عین فخر قلمداد می شود. اینگونه فقر ، از حبس و حجابات جسم و تن رها شدن است. مصداق همان توجیه عرفانی که : آنچه در فهم تو ناید آن شوم. یعنی در فهم تو هیچگاه و هیچگونه نمی گنجد که من خدا باشم!!

یک رباعی در تشریح مفهوم سخن  بالاست که عده ای منسوب به مولانا می دانند و عده ای دیگر منسوب به ابوسعید ابوالخیر :

ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی

وی   آینه ی  جمال   شاهی   که   تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست

از خود به طلب هر آنچه خواهی که تویی

هر چیزی را که می خواهی و در پی اش هستی از خودت بطلب. این یعنی «انسان خدایی».

سعدی شیرین سخن به زیبایی پرده از این مفهوم برداشته است که:

هر که امروز نبیند اثر طلعت دوست

غالب آنست که  فرداش  نیفتد  دیدار

منظور از اثر طلعت دوست، خود انسان است. یعنی انسان اگر خودش را امروز نبیند و امروز خودش را نشناسد نباید انتظار داشته باشد که فردا خدا را خواهد دید و خواهد شناخت. مصداق همان جمله ی معروف که من عرف نفسه فقد عرف ربه ، هر کس خودش را نشناسد خدا را نشناخته است.

در رابطه با نزدیکی بیش از تصور خدا به انسان و در مقطعی از معرفت ،یکی بودن و یکی شدن این دو ، آیه ی 16 سوره ی قاف را می توان گواه گرفت: و نحن اقرب الیه من حبل الورید = و ما از شاهرگ انسان  به او نزدیکتریم. البته سپهری هم چنین اتفاقی را گزارش می دهد وقتی که می گوید:

و خدایی که در این نزدیکی است

حضرت حافظ مظاهر زیبای این معرفت ناب  را با قلمویی از  محترقی و مستحقی رنگامیزی به سزایی کرده است:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

اگر با درک و چشمی معنابین به این مضامین نظر داشتته باشیم  خواهیم دید که خدا در وجود خود ماست. پس تنها برای همین علم و دانش و معرفت باید همه ی عمر را شاد و مست و مسحور باشیم. وقتی حافظ می گوید:

مگر  که لاله بدانست بی وفایی  دهر

که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

برای نافذ و محسوس کردن این پیام(یعنی شاد زیستن) با شیوه ی مرسوم به تمثیلی طبیعی منعطف می شود تا بگوید اگر آدمی هوشیار باشد خواهد دید که گل لاله از ابتدای رویش تا انتهای عمر با یک آگاهی بکر ، بدون جستجو در روزگار و دهر ، طراوت و صورت مستانه و شادی و شعف و شور خودش را حفظ کرد چرا که آنچه جستنی بود را در خود می دید.حافظ در جای دیگری حتی توجیهی متفاوت برای شاد زیستن و شاد بودن ادعا می کند که:

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما    به   امید غمت   خاطر شادی   طلبیم

آنچه منظور کلی من از طرح بحث حاضر  بود این است که بنیاد هستی خودمان را با بیل و کلنگ خودشناسی  زیر و زبر کنیم و گنج نهفته در وجودمان را دریابیم. دوست داشتن و عشق به خودمان یکی از این ابزارهای زیر و زبر کننده است که با مستی این عشق  پس از  خراب کردن وجودمان طرح و عمارتی نو بنا خواهیم کرد :

اگر چه مستی عشقم  خراب  کرد ولی

اساس هستی من زان خراب آباد است

مولانا در باره ی زیر و زبر کردن خود اشاره ای زیبا دارد که :

زیر این دکان تو   پنهان دو کان

پاره دوزی می کنی تو  در دکان؟

هست این دکان کرایی  زود باش

تیشه بر دار و تکش را می تراش

تیشه برداشتن عین آستین بالا زدن برای امری خیر است. برای خواستگاری از خدا راهی شدن تا  خانه ی وجودمان . یعنی محبتی به وجود خودمان پیدا کردن. مولانا می گوید که در وجود آدمی دو گنج پنهان است . این دو گنج در مضمون بیتی بسیار رهاوردی از حافظ خودنمایی می کند:

گوی توفیق  و کرامت در   میان  افکنده اند

کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد

کرامت و توفیق در سایه ی تمرکز و تلمذ در کلاس وجود است. منظور مولانا از کرایی بودن دکان ، محدودیت عمر و زوال پذیری جسم آدمی است که هرآن ممکن است مثل دکانی کرایه ای و اجاره ای به صاحب اصلی اش بازگردانده شود. پس مولانا توصیه می کند تا این مکان و امکان  در دستت هست گنج را در ساحتش پیدا کن. پس  مراد از اینکه خدا در صورت جلوه گری به شکل و صورت عشق  ظاهر خواهد شود این است که ما این عشق و عشق ورزی را ترسیم بکنیم یعنی با عشق ورزیدن به خود و به انسان ، خدا را تجلی بدهیم.

البته مرز کلام  و معنا  بسیار در این بحث گسترده است و مضامین به قدری فراوان که حتی مفهوم دوست داشتن خود تا مرتبه ی انقطاع از ناسوت می تواند جاده ی قلم قلمداد شود. پس برای اینکه سخنم بیشتر از این به تفصیل نگراید تنها به بیتی دیگر از حضرت لسان الغیب اشاره می کنم که :

ز میوه های بهشتی چه   ذوق  دریابد

هر آن که سیب زنخدان شاهدی نچشید

منظور از میوه های بهشتی قابلیت درک لذایذ لاهوتی است اما سیب زنخدان شاهد ، کنایه از لذت معرفت به وجود خود و دیگر انسانهاست. کسی که نتواند خودش و دیگران را دوست داشته باشد چه به لحاظ زیبایی های ظاهر و چه از جهت زیبایی های باطن ، هیچگاه بهشت را به معنای حقیقی درک کننده نخواهد بود و از این رو لایق دیدار خدا نخواهد شد.


والحمدالله اولا و آخراً

بهرام باعزت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد