پروانه ات به شمع خیالی نسوز یار !
پرواز یاد داده و بالی نسوز یار!
حالی به حالم از شب ظلمانی و دراز
ای گیسوی دراز ! تو حالی نسوز یار
من سوز و سازِ رستمِ سهراب مُرده ام
دیگر دلم به حسرتِ زالی نسوز یار!
ای قیل و قال زمزمه های شبانه ام
جانم چنین به قیل و مقالی نسوز یار!
هر چند آرزوی دل من کویری است
در این کویرِ تشنه ، نهالی نسوز یار !
ای ماهِ دورمانده ز مهر ای محاقی ام !
جانــــم به انتظار محالی نسوز یار!
بگذربه صیدت از رهِ این آخرین غزل
چشمش به راه چشم غزالی نسوز یار!
«بهرام باعزت»