این چه آبستنی
و مریم عذرا بازی
ست؟
مهر و کین تو کدام است درَد پرده ی دل؟
یوسفت در دل زندان ز زلیخـــا بازی ست
گه به کین حدس و گمانم رود و گاه به مهر
ظنم از کار تو بر شیوه ی حاشا بازی ست
عاشقــان را قلمت می زند هر دم رقمی
دلبرا ! از چه تو را این همه انشا بازی ست؟
آنکــــه شـــد رابطِ دانایی ِ افلاک و زمین
تازه داند که جهان جمله معما بازی ست
موج خون دلم و اشک خموشم را بین
تا بدانی که در این بحر چه اخفا بازی ست
لحظه ای مُردن و یک لحظه دگر زنده شدن
عشق را پیشه ی میراندن و احیا بازی ست