-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 فروردین 1400 17:24
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اسفند 1399 18:29
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت پنجم (قسمت آخر) فرض کنید کودکی در خانواده ای زندگی می کند که والدین به فلسفه علاقمند هستند و به اصطلاح اهل فلسفه اند. بدیهی ست که هر وقت مناسبی که پیش می آید در این خانه بحث های فلسفی به میان می آید و این مصاحبت ها به هدایت هایی ناخواسته می انجامند که در وجود کودکان نقش می بندد. یعنی آن یار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اسفند 1399 18:50
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت چهارم در نخستین چشم انداز ممکن است تصور شود اصالت چیزی است که باید با آدمی به دنیا بیاید و کسی که همراه خودش اصالت را به کره ی خاکی نیاورده دیگر امیدی به او نیست. برخلاف تصوری که هست اصالت با ساده بودن حداقل در این مقاله به یک معناست. از آنجایی که همه ی موجودات متعلق به هستی اند و تک تک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفند 1399 18:43
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت سوم یک انحراف باوری در رابطه با لرزیدن دل و دوست داشتن و عشق وجود دارد که اخیرا هم توسط سخنرانهای عالم حقیقی و مجازی مطرح می شود که هر انسانی برای یکبار عشق واقعی را تجربه می کند و بعد از گذر از این عشق اولیه ، دیگر هر تجربه ای در این خصوص اتفاقی فرجامی و به اصطلاح نمادین است و نه رخدادی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اسفند 1399 17:22
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت دوم آنچه در خصوص این تحول و تغیّر به طور مثبت و موثر قابل احترام است تازگی و نو شدنی ست که حاصل شده و به این ترتیب روح هنر را توان بخشیده است. در نظر عده ای از هنرشناسان هنر چیزی نیست جز وارونه نشان دادن چیزهای آشنا یا ناآشنا کردن چیزهایی که برای همه قبلا آشنا بوده اند و این تعبیر خیلی به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اسفند 1399 20:10
دل چگونه و کی می لرزد؟ قسمت اول در بافت فهم و درک عامه و شاید در نظر بعضی از اهل ادب نیز عقایدی افراطی وجود دارد که لرزیدن دل را از جانب یک زیبایی افراطی و خاص می دانند. خاص و افراطی به این معنا که یک زیبایی در شخصی یا شئیی یا چیزی باشد که مقداری بیشتر از زیبایی موجود در موارد دیگر هست. انگار که برای زیبایی عیاری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمن 1399 17:21
باز در سراپرده ی خواهشم غربتی سنگی سایه انداخته است همه ی لحظه های زمان ِ پشتِ سرمانده گواهی می دهند که دلم برای تو تنگ شده است با چراغ دود گرفته ی خیال از پستوهای تمنائی بی فلسفه عبور می کنم و از حاشیه ی پشتِ سر مانده ی زمان ، به سایه روشنهای خلوتِ باورم می رسم تا نگاه کار می کند تنها توئئ و تو نمی دانم در کدام سمت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 دی 1399 17:04
و خیال تو جاده ی بهشت است و من مسافری ناتمام گاهی با تنهایی ام لبِ این جاده می نشینیم و در ابدیت چشمهای تو به بهشت اقرار می کنیم و در آغوش خیالت هر لحظه صد بار می میریم و زنده می شویم همیشه لبخند تو ما را با سفر آشنا می کند و ما سیبی از بهشت این آشنایی می چینیم و با ایمانی به وسعت واژه ی دلتنگی به همه آدم هایی که بهشت...
-
نثر ادبی
شنبه 13 دی 1399 17:49
از وقتی تو را دیده غیر از صدای عشق نشنیده آواز بلندی از جنس رهایی که هیچگاه در پرده ی تنگ شنوایی نمی گنجد هر آن تصویری که از قلموی نقل بر دیباچه ی عقل از بهشت وجود دارد را در نگاهِ زیبای تو دیده طبیبِ دل بیمارم ! بگذار فاش بگویم که دلم از وقتی صدای عشق را شنیده بهشتِ دوست داشتن را در چشمهای زیبای تو دیده بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 آبان 1399 13:21
گلی از باغ دلم چیدم هدیه ی یار در هوایی سحری غرقِ بهار دیدمش در گذرِ کوی قدیم پا به دل ، چشم خمار قامت وحشی او رنگ طراوت ها بود رنگ محراب نماز رنگ ایمان رنگ آتش در مهر رنگ طاعت ها بود پیش آن قامتِ مست ساغر از دل بایست تا به خود آیم و گل هدیه کنم دل من رفت از دست بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 شهریور 1399 20:07
پاییز ! خوش رسیده ای و خوش نشین کنون دارم برای تو سخن از عشق و از جنون آیینه ناتوان به تجلی ِ روی ماست بینیم خود در آینه ی روی هم کنون کیفیت جنون منگر جز به حال ما که سلسله گسسته ی دهریم و ذوفنون از شورشی که صبح قیامت به پا شود با قامتش نهاده به پشتیم آزمون آموخت پیر عشق به ما کیش عشق را آیین و دین فرو بگذاریم و چند و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1399 11:31
در قصه ی ما همیشه دل بر باد است این قصه حدیث هر چه بادا باد است معشوقه به عقل ماند عاشق بر عشق از عقل همیشه عشق بر فریاد است عیسی به صلیب،خلق را رحمت خواست یعنی که خدا و عاشقی همزاد است معشوق و خدا به کعبه ی دل یکی اند تحصیل علوم دل از آن الحاد است فرق است میان کعبه های دل و گِل ایمان یکی و دیگری ارتداد است در عشق ،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مرداد 1399 11:52
موتر از مویت شدم در حسرت گیسوی تو سوی چشمم گم شد وپیدا نکردم سوی تو آنکسی که گم شود در کوچه های آرزو پی برد بر حالتِ گمگشتگان کــوی تو بی قرارم در هوای آن قرارِ اولین آنچنان که بُرده دل از من هوای بوی تو چرخ گردون گر نگردد بر مراد ما چه غم مهر و من گردیم خود بر دور ماه روی تو عاشق گم کرده دل را ناامیـدی نارواست با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1399 13:09
شب غریبی ست من هستم و شمعی که دارد سوسو می زند انگار او هم با سودای سرِ شوریده اش شوردیگری دارد من به حقیقت محراب می اندیشم به دو رکعت نماز عشق و او به پروانه ای که عاشق است و همه ی وجودش نیازِ عشق نسیمی ناکجایی شعله ی او را می لرزاند و دل مرا هم گویی زمانه ما را به همین کار ساخته است زمزمه ای می شنوم: «رکعتان فی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مرداد 1399 16:39
راستی! من ت و را کجا دیده ام؟ این همان سوال اساطیری ست که از ازل تا ابد در کوچه پسکوچه های باوری تاریک همیشه با جواب او قرار دیگری داشته ام این پیاله ی لب پَر از ازل تا ابد سیه مستان ِ چشمان ِ تو را با لفظ ِ شرابی سالخورده همیشه جرعه جرعه در کام باورم ریخته و من از این جام مثل دل مواج مزرع گندم همیشه مستِ نسیمی از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 تیر 1399 19:30
و..... و اما..... و خوشحالم که اینجائی..... امیدوارم هیچوقت دنبال آن بهانه ای نگردی که این فضا را خط خطی جلوه داده است. نمی دانم! شاید اگر بجای آن بتوانی به این فکر کنی که وقتی یک نفر ، نیمه ی پنهانِ خودش را پروانه سان بر آتشَ شمعِ دلش به عشق نوازی و عشق بازی می بیند دیگر مجبور نخواهی شد در سنگلاخِ بهانه ، پاهای تاول...
-
یاور همیشه مؤمن !
یکشنبه 15 تیر 1399 18:50
نازنینم ! یاورِ همیشه مؤمن ! یهودای من ! باور کن در هیچ سمتِ سَحَر از تو به شکایت نخواهم نشست چرا که رسالتِ من و شمع تا سحَر سوختن است و اکنون که سحَر ندمیده تو هنوز یهودای وفادار ِ این مسیحائی بیا تا فرصتی هست قرار ِعشق را مرور کنیم و سحَر را نیامده به لحظه ای که حرفِ پنجره ها قرارِ سرخ خواهد بود سوگند بدهیم تا طلوع...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیر 1399 20:09
چه شبهائی که از دیوار بلند خیال بالا آمدم و به حجمِ ناباورانه ی تو در تنگنای هستی ام خیره شدم اما افسوس هیچوقت نشد تو را چنان که دلم می خواست ببینم زیبای من ! نمی دانم کدام محرم دل روزی در این حرم گفت که تو برای من هست که هستی ! برای اشکهای خاموشم ، برای دلِ همیشه تنگم ، برای سوزهای شبانه ام، و برای همه ی لحظه های پر...
-
چکامه ای به یاد پدرم که جهانش را عوض کرد
یکشنبه 25 خرداد 1399 12:14
از ازل گر چه که من بی کس و تنها بودم ای پدر رفتی و بر بی کسی ام افزودم گر چه که هستی من معنی تنهایی بود تو که بودی به خدا معنی تن ها بودم شد گذرگاهِ خزان ترجمه ی حالت من تا بدانی به چه حالی و چه حزن آلودم به عزیزی تو سوگند که از هر دو جهان من به یاد تو و با خاطره ات خوشنودم پندِ تو سمفونی ِ وحی ِ پیکبرها بود نرود لحن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خرداد 1399 11:17
هیچ جای این دنیای بی سپیده وطن من نیست هیچ جای این دنیای بی سپیده سالهاست کودک تنهائی ام را درون گهواره ی زندگانی تاب می دهم و برایش لالائی می خوانم که در دشت بی نوسانِ خواب کابوس ِکجائی اش محو شود تا روزی که مسافری بی نشان از گرد راه سر برسد و مرا سوار بر جاده هائی پر از سکوت محض به یک دنیای ناتمام ببرد دنیائی که...
-
ایها العشق !
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 20:30
ایها العشق ! در جهانی که صدای قدم خواهش کس پیدا نیست و کسی شیدا نیست که روایت کند از مستی و بی خویشی ها همه جا هست تب و گرمی ِ احرام ریا و جوابِ نه به ادراکِ «شقایق شدن» است و مسیحای دل و جان به سر ِ دار ِ تن است رهرو ِ کعبه ی تو هست یکی ایها العشق ! بیا ! پا به پای هم از این قحط سرا در گذریم بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1399 10:44
هنوز وقتی از آن وعده گاه می گذرم تو در کلاس نشستی کنار پنجره هستی خوشم به هرچه که فرداست همیشه جای تو آنجاست همیشه و هر روز میانِ من و تو راز است که از چه پنجره باز است ! دبیر، محوری از درس و فصلِ مختصات کشیده در صفحه ی لاجورد ِ تخته سیاه چنان که انگاری کشیده نقشی از آه سبیل و موی سیاهش پر از غبارِ گچ است که درس می...
-
قسمتی از مثنوی غربال عشق
دوشنبه 25 فروردین 1399 12:52
منطقی گر پشتِ این آب وگِل است بی گمان درخلقتِ عشق و دل است آفتابی بر جهــــــان گر ناطقی ست از فــــــروغ آفتــــاب عاشقی ست عشــــــق را بر معرفت تا ریشه است هـر رگ و هر پی ز ما اندیشه است هــــــر کناری روشنی از نور ماست بر فلک رقصی اگر ، از شور ماست خـــــود فلاطــــــن منظرِ سقراطِ ما شـــــــــد اوستــا روزنی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 فروردین 1399 14:46
دلم مثل شعله ی فانوس سوسو می کشد دلتنگِ تو هستم . چه می شود کرد ؟ همیشه فاصله ای هست فانوسِِ آویخته از ستونِ نهانخانه ی باورم را بر می دارم و از نردبان زهوار در رفته ی سردابه ی زندگی ، پائین می روم تا مثل هر روز به دالانهای درونم سرک بکشم تاریکی ژرفی ست من هستم و باورهای بی شکلی که شبیه هیچ اند مثل غروبِ سنگی و سردِ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 فروردین 1399 19:15
شبی برای دیدن تو تا اوج خودم راه آمدم تا آسمان باورهایم تا لحظه های دیر و دوری که نقش پای کسی در آنها نیست حتی به یادگار روی تنه ی آن لحظه ها اسم تو را نوشتم راستی ! اسم تو چقدر زیباست و چقدر طرح اسم تو در لوحِ اوج من تماشائی بود شاید زیاد اهمیت نداشته باشد که بگویم اسم تو مثل آشنائی ِ یک لحنِ قشنگ و دلنشین به دلم...
-
کاش اندازه ی تصورم بودی
سهشنبه 27 اسفند 1398 17:12
دنیای بی حد و مرز حسرتم پُر است از هوای تو و حرفِ هوای تو هنوز الفبای نفس کشیدن است کاش اندازه ی تصورم بودی تا تصویرت را بر بوم باورم نقش می زدم و در این قحط سال زیبایی و تماشا با قلموی نگاه نقش تماشا را حماسه ای به زیبایی ِ قامتت می کشیدم بهرام باعزت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اسفند 1398 10:44
دیشب نزدیکهای سپیده که برای شانه زدن گیسوانت به پریشانکده ی خیالم آمدی قدم به قیمتِ جان بر داشتم که مبادا سکوتِ حبابی ِ باور ِ آمدنت محو شود پاورچین از کنار نرده های غم گرفته و دردْ رنگِ قلبم گذشتم و از سمتِ پُر ازدحام بوته های تمنا به اندازه ی خلاء ِ دلتنگی به تو نزدیک شدم انگار به سایه گاهِ حادثه ی عشق رسیده بودم...
-
تقدس
شنبه 3 اسفند 1398 13:38
به نام حضرت دوست تقدس هر چند استغراق مطلق بلکه حتی تأمل نسبی در باره ی تقدسی که در ذهنیتهاست خطری عمده از جنس بد آموزی دارد اما بی انصافی و شاید هم بی تعهدی ست که آیینه ی استنباط از تقدس ، جلایی چنانچه سزاوار این مفهوم است به خود نگیرد. بیشتر آدمها از تقدس ، درکی فیزیکی دارند و معمولاً به محض شنیدن واژه ی تقدس یاد...
-
خودشناسی مقدم بر جامعه شناسی است
سهشنبه 29 بهمن 1398 16:38
به نام حضرت عشق خودشناسی مقدم بر جامعه شناسی است مهمترین گذری که فکر و تداعی اش ذهن هر مسافر معرفتی را می گزد گذر خدا و ایمان به خداست. هرگونه معنا و تاثیر عاطفی و حسی و تعالی پذیری از این مفهوم نهایتا به اخلاق و اخلاقیات بر می گردد. اینکه کانت برای اخلاق استقلالی ذاتی قائل شده حقیقتی بلامنازع است. اخلاق چیزی هست که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 بهمن 1398 11:34
پاسخ آینه ها سنگی نیست برف و غوغای زمستان همه دلتنگی نیست همه دلدادگی و عشق، زمستان رنگ است دل هر فصلی نیز به زمستان تنگ است فصل دل بیشتر از عامه ی فصل که بهار است زمستان در اصل آنچه بخشیده به این فصل چنین ناموسی که به سر، شورِ قلم هست چو اقیانوسی سرگذشتی ست اساطیری و دقیانوسی: آن زمستانِ انالحق پیشه داشت انگار به خاک...