هر صورتی که ختم به معنا نمی شود
مقبولِ طبعِ مردمِ بینا نمی شود
سودابه هم لباسِ سیاوَش درید لیک
رسوای عشق همچو زلیخا نمی شود
در نفسِ رحم و زخم تفاوت دو نقطه است
یعنی که در دلی دو هوا جا نمی شود
گویند غوره عاقبت حلوا شود به صبر
این غوره در دو چشمِ من اما نمی شود
با دستِ عشق گر بزنی باز می شود
کو آن دری که عشق زد و وا نمی شود؟
تو بوده ای و هستی و باشی همیشه ها
ما را بصیرت است که پیدا نمی شود
بر باغبان اگر بشود راهِ باغ بست
حسرت به رویت ای گلِ زیبا نمی شود
بهرام باعزت