بند است به مویی دل و جان من خسته
با تو همه ی پنجره ها رو به خدا بازبی تو به خدا پنجره یعنی درِ بسته
در قاب دلم عکس تو را داشته باشمهر بار ز نو ساختم این قاب شکسته
دریای غمت را به تمنا زده دانددر زورقی ازموج تو ای عشق ! نشسته
آن گونه هوایی نشد از دیدن حوّاآدم ، که منم از نفس اینگونه گسسته
من راهی دیدار تو چون رود به دریاخودمی رسم آخر به تو چون قطره ی رَسته
هرجا که رسد گنگی ِ این جاده ی بی لحنجایی ست انالحقی ولحنی ست خجسته
«بهرام باعزت»