به نگاهت قسم و نام فریبای سراب
و به چشم تو و آن جام گوارای شراب
که نگاه تو و چشم تو نبیند هر کس
نشود فاش بر او حال من جمله خراب
چشم تو عاقبت آموخت مرا آن مستی
تا که با جام کنم تصفیه ی خُرده حساب
ادعایی نکنم ناب ترین مستی را
مدعی است نگاه تو چو بر مستی ناب
بر شبِ فاصله هر چند نتابی ای ماه !
با خیالت خوشم و خاطره ای از مهتاب
شب چه زیبا و شبَه وار کنارم بودی
چشم بد دور ز تو ای شبَهِ عالم خواب!
رویت هر چند که در پرده ی پندار رود
بویت اما درَد از هر چه که پندار، حجاب
«بهرام باعزت»