ای ققنوسی که روزی در فراسوهای زمان
از بال بال زدنهای آتشگونی
آفریده خواهی شد
در پس ِ ناگاه هایی که آئینه ها
انعکاس سوختن را
به حماسه ی آتش و جان
تجلی خواهند داد
پیچکی باش به دور تماشای شعله ای
که در رُستنگاهِ شبانه و مه آلودِ نگاه
جاده ای بیرون از مدار این کره ی خاکی را
روشنایی داد
تا روزی
مردی ققنوس تبار
تک و تنها
بی هیچ کوله ای
بی نام و ننگ
پی ِ نگاه تازه ای
به ملکوتستان باور برود
«بهرام باعزت»